دستی به صورتش کشید و نگاهی به اطراف کرد نمیدونست کی صبح شده بود و حالا برای چندمین بار صدای ازاردهنده زنگ موبایلش توی گوشش پیچید. با حرص موبایلش رو از جیب شلوارش بیرون کشید و تماس رو وصل کرد.
-خبر مرگت کدوم خراب شده ای جنازت افتاده جئون جونگکوک؟!
با شنیدن صدای بلند و عصبی هوسوک، موبایل رو از گوشش فاصله داد و پلک هاش رو به هم فشرد.
-چه مرگته هوسوک؟
-مرتیکه میدونی چندبار بهت زنگ زدم؟ تن لشتو بیار مقر جلسه داریم!
مرد کوچیکتر بی حواس سرش رو تکون داد و تماس رو قطع کرد، برای هزارمین بار از دیشب دستش رو محکم روی لب هاش کشید تا حس کثیفی که به خودش داره رو از بین ببره.
سردرد شدیدی داشت و سرمای زمین متروکه تا استخون هاش نفوذ کرده بود؛ با دو دست چنگی به موهاش زد و از جا بلند شد. نگاهی به دور تا دور متروکه انداخت، اتفاقات شب گذشته هر لحظه براش یاداوری میشد و هر بار از خودش عصبی میشد برای اینکه نتونسته بود اتفاقات رو کنترل کنه. روحش گوشهای از جسمش مچاله شده بود و بخاطر دوری از مردش بی قراری میکرد، اولین باری بود که بعد از سالها شب رو توی حصار دست های تهیونگ سپری نکرده بود. با قدم های بلند به بیرون از زمین متروکه رفت و سوار موتورش شد و به طرف مقر راه افتاد.
تازه یادش افتاده بود که تهیونگ هم توی جلسه حضور داره و این کمی میترسوندش، اینکه مرد بزرگتر باهاش قراره چطوری رفتار کنه یا اینکه نتونه احساسی رو از داخل چشم هاش بخونه.
با ذهنی درگیر تا مقر رانندگی کرد و وقتی که بعد از چند دقیقه ای رسید، موتورش مقابل ورودی مقر پارک کرد و داخل رفت، مستقیم به سمت اتاق جلسه قدم برداشت و بدون در زدن وارد شد.
با دیدن صندلی های خالی اتاق اخم ظریفی بین ابروهاش نقش بست و فحشی زیر لب به هوسوک داد. در اتاق رو با حرص و سر و صدا بست و به سمت اتاقش عقب گرد کرد، با برخورد به کسی نگاهش رو بالا اورد و با دیدن تهیونگ که با چشم های عمیق و سیاهش بهش خیره شده بود، لرزی به تنش افتاد. نفس لرزونی کشید که این از چشم تهیونگ دور نموند.
مرد بزرگتر با دلتنگی نگاهش رو روی چهره دلنشین پسرش میچرخوند اما وقتی به رد قرمز رنگ روی گونه و گوشه لبش که خودش نقاشی کرده بود رسید، ثابت موند. اینقدر جونگکوکش رو محکم زده بود که پوست مثل ابریشمش به این روز افتاده بود؟ قلبش از شدت پشیمونی تیر کشید.
دستش رو به سمت گونهاش برد تا خواست گونه پسرش رو نوازش کنه و حرفی بزنه جونگکوک نگاهش رو ازش گرفت و صورتش رو به سمت مخالف دست های مرد برد، دستش رو به ارومی روی سینه تهیونگ گذاشت و اون رو از خودش فاصله داد.
YOU ARE READING
FLORICIDE | SOPE
Fanfiction༺Floricide🥀 ┊Genre:Criminal, Angst, Romance, Smut ┊Couple: Sope, Vkook ┊Writer: Shinrai _هیچکاری نتونستم بکنم، چیکار میکردم؟ خب دوستم نداشت، به قول خودش اونقدراهم احمق نبود که یکی مثل من رو دوست داشته باشه. و بعد اون رفت. طوری رفت که من ارزو کرد...