part17:منو دوست داری

94 13 3
                                    

تهیونگ به سرعت سمت جین شلیک کرد و بعد از پرت کردن چند ثانیه ایه حواسش پشت جعبه ی بزرگی پناه گرفت و هر چند ثانیه سمت جین و افرادش شلیک میکرد.
جین پشت جعبه ی مکعبی قایم شد و در حالی که رو به افرادش به دو طرف اشاره میکرد داد زد.
جین_شما از این طرف ،شما هم از اون طرف.
یونگی با زرنگی و البته چاشنی خوش شانسیش هفت تیر نقره ای رنگی از داخل جعبه ی اسلحه ای که پیدا کرده بود بیرون کشید و همراه تهیونگ به افراد جین شلیک کرد.
جیمین_چطور پیدامون کرد؟
تهیونگ_من دنبالتون کردم،اونم منو دنبال کرده به احتمال زیاد.
جیمین نفس حرصی ای کشیدو در حالی که تاج رو داخل کیفش فرو میکرد با تمسخر جواب داد.
جیم_ نه بابا؟ناموسا؟.
یونگی با دیدن گلوله هایی که به سمتشون شلیک میشد پشت ستون پناه گرفت.
جیم_چرا بهشون شلیک میکنی ؟فکر میکردم طرف اونایی.
یونگی با نگاهی مسمم رو به پسر جواب داد.
یونگی_طرف اونا هستم،ولی اول اونا بهم شلیک کردن.
پسر رو به تهیونگ کرد و پرسید.
جیم_چطوری بریم بیرون؟.
با نگاهی دقیق اطرافش رو بررسی کرد و با اشاره به مرسدس بنز گفت.
تهیونگ_اون ماشینه رو مییبریم.
پسر با قیافه ای پوکر جواب داد.
جیم_فکر نکنم باهاش بتونیم از پله ها بریم بالا.
بونگی خشابش رو عوض کرد و گفت.
یونگی_نترس از پله ها قرار نیست بره بالا.
تهیونگ با یه تصمیم ناگهانی رو به یونگی داد زد«پوششمون بده.»و با گرفتن دست جیمین به سرعت سمت ماشین حرکت کردند.
با گذشتن از هر طرف جیمین با کیف هاوی تاج سمت ماشین میدوید و تهیونگ با شلیک به افرادی که اونهارو نشونه گرفته بودن پشتیبانیش میکرد.
با رسیدن به مرسدس تهیونگ چند تا نارنجک دستی از جعبه کوچیکی بیرون کشید و سمت راننده نشست.یونگی به سرعت خودش رو به اونها رسوند در حالی که قطعات مسلسلی که همراهش آورده بود رو سر هم میکرد رو به جیمین داد زد.
یون_عجله کن.
جیم_دارم تلاشمو میکنم.
و میله ی جلوی کاپوت ماشین رو سفت تر چرخوند.
با صدای روشن شدن ماشین از سر خوشحالی دادی کشید و با چند جهش بلند خودش رو به صندلی شاگرد راننده رسوند و ماشین از جاش کنده شد.
تهیونگ در حالی که ماشین رو به سمت دیواره ی چوبی بلندی میروند نارنجک هارو به دست جیمین داد و داد زد.
تهیونگ_بندازشون.
جیم_چی؟.
تهیونگ_الان.
پسر نارنجک هارو سمت دیوار پرت کرد و هر سه نفر تا جایی که میتونستند سرشون رو پایین آوردند‌.
دیوار چوبی با صدای بلندی منفجر شد و غار و تاریک و بزرگی رو به نمایش گذاشت.
در حالی که تهیونگ ماشین رو به داخل غار هدایت میکرد، جین ماشین کوهی خاک آلودی رو راه اندازی کرد و رو به افرادش فریاد زد.
جین_مارک و لویی با من باشین و بقیتون دنبالمون بیاین.
و سمت جایی که مرسدس حرکت کرده بود روند.
ماشین های هر لحظه به مرسدس نزدیک میشدند و یونگی با مسلسل بهشون شلیک میکرد.
یون_تیر هام تموم شد.
تهیونگ_لعنتی.
با رسیدن به دو راهی به سرعت ماشین رو به راست چرخوند و ماشین های افراد جین رو پشتش جا گذاشت.
جین با زرنگی راه تهیونگ رو پیش گرفت و خودش رو بهشون رسوند و در حالی که ماشینش رو چفت ماشین تهیونگ حرکت میداد به سربازش اشاره کرد تا یونگی ایستاده برای شلیک رو هل بده .
یونگی با هواس پرتی هل داده شد و بین هوا معلق بود و چیزی به برخورد سرش به تخت سنگ بزرگی نمونده بود که توسط جیمین به داخل ماشین برگشت و با گرفتن یقه سربازی که هلش داده بود از ماشین به بیرون پرت کرد.
جیمین خودش رو به سرعت به ماشین جین رسوند و با سربازی که مسلسلش رو آماده باش رو به یونگی گرفته بود درگیر شد .
جین از فرست استفاده کرد و بند کیف کاموایی جیمین رو گرفت و سمت خودش کشیدو جیمین در حالی که تقلا میکرد گردنش رو از بین بازوی مرد که در حال خفه کردنش بود آزاد کنه بند کیف رو سمت تهیونگ پرت کرد و داد زد.
جیمین_بیشاپ ،تاجو بگیر.
تهیونگ با گرفتن بند کیف نگاه غضبناکی به جین انداخت و در حالیکه با یک دست فرمون رو نگه داشته بود با تمام قدرت کیف رو کشی.
یونگی یه یه پرش خودش رو به جیمین رسوند و با مشت محکمی که به صورت و پهلوی مرد کوبید از ماشین به بیرون پرتش کرد.
جیمین مسلسل مرد رو برداشت و همراه یونگی به ماشین خودشون برگشتند.
میون کش مکش تهیونگ و جین در کیف باز شد و تاج به بیرون پرتاب شد .
جیمین خودش رو سمت تاج پرت کرد و اونو از بین هوا گرفت و در حالی که به مرگ غم انگیزی که با دیدن نزدیک شدن به زمین و اصابت سرش فکر میکرد چشم هاش رو بست اما ناگهان با کشیده شدن یقه اش توسط یونگی دادی کشید و داخل مرسدس پرت شد.
با ذوق به یونگی خیره شد و گفت‌.
جیمین_نجاتم دادی..منو دوست داری،میدونستم دیوونه وار دوستم داری.
یونگی اهمیتی به پسر نداد و تهیونگ تا حد زیادی از ماشین جین فاصله گرفت و بی توجه به علامت قرمز هشدار عبود سمت چپ پیچید.
تهیونگ_شت.
جین همچنان در تعقیبشون بود.
یونگی به صدمتری جلوشون که آبشاری از بالای کوه شروع شده بود اشاره کرد و گفت.
یونگی_دیگه مسیری واسه ی رفتن نیست.
تهیونگ_به یه چیزی بچسبید اگه ترمز کنم میگیرتمون.
جیمین تاج روسفت تر بغل کرد و گفت.
جیمین_پس بیا گیر بیوفتیم، میتونیم بعدا فرار کنیم همیشه واسه ی من جواب داده.
تهیونگ بی توجه ادامه داد.
تهیونگ_حتما از ماشین بپرین بیرون.
جیمین_دوست دارم بیشتر این ایده رو توضیح بدی.
یونگی_لعنتی نه.

بیبی های گلم چطورن؟
منتظر پارت بودین یا نه؟
ووت فراموش نشه و منتظر کامنت های انرژی بخشتون هستم✨❤️

mouse trap/تله موشDove le storie prendono vita. Scoprilo ora