*پیوست!

88 21 2
                                    

ج.ن: این خیلی خوب ت.گ: حله پس تا شب تئتوش در میارم. ج.ن: ته اینجا الان شب برای من میشه فردا صبح! ت.گ: اوه اره راست میگی پس هر وقت پیامم دیدی چکش کن ج.ن: باشه. این گفت تماس قطع کرد حالا انرژی پیدا کرده بود که سریع تر این پرونده های لعنتی را تمام کنه برگرده کشورش ،ولی اول باید یه دوش میگرفت تا ذهنش باز بشه پس لباس کند با  یک دست حوله راهیه وان حمامش شد !.
حوله را اویزون بند رخت کرد و وان پر از آب کرد و گذاشت آب به دمای مورد نظرش برسه...
بعد از از پرشدن آب لباس هاش را در آورد وارد وان شد ج.ن: اهه هیچی بهتر آب گرم نیس!....
بدنش شل کرد سعی کرد به هیچی فککککر نکنه ...اما عمان از مغزی که وقتی میگی به هیچی فکر نمیخوای بکنی دقیقا دست میزاره روی نقطه ضعفت!....
چشماش بسته بود که ناگهان پاش توی وان لیز خورد به ناگه رفت زیر آب!برای کسی که فوبیای آب داره و یکی از کابوساش به حساب میاد حتی وان هم براش ترسناک!....
دست و پا زد حس خفگی میکرد ناتوان شده بود حتی یادش رفت تو وان و اصلا توی عمق خاصی از آب گیر نکرده! رسما هیچ تلاشی نمیکرد!شاید این عوارض فوبیاش باشه!
آب داشت کل بینیش فرا میگرفت که ناگهان چشماش باز کرد خودش کشید بالا نفس عمیق کشید ج.ن: اههههه....هههه ....هههه
هنوز تو شک بود باورش نمیشد داشت با یه آب وان ساده که قرار بود مثلا حمام مسکنش باشه!غرق میشد!....
سریع بدون حتی آبکشی کردن بدنش آمد بیرون حولش به تن کرد و وقتی وارد سالن اتاقش شد بدن لرز گرفت تازه یادش امد اصلا دما اتاق درست نکرده! انگار یه جورایی خودشم داشت به خودش سخت میگرفت!......
با بدن لرزی که داشت دما اتاق درست کرد رفت سراغ ساک بالاخره زیپ این ساک باز شد بعد ۲۴ساعت که فکر میکرد قرار نیس ساکی باز کنه!...
چشمی چرخوند ..لباس های گرمش به تن کرد چون هوا داشت یواش یواش سرد و سرد تر میشد ..بعد از اتمام کارش تلفن اتاقش برداشت کد صفر گرفت و رسبشن (بلا) گوشی برداشت: اون سلام آقای پارک وقتتون بخیر چه کمکی از دستم برمیاد؟!ج.ن: یه قهوه تلخ میخوام... ب.ل: اوه بله حتما تا ۱۵مین دیگه اماده میشه و براتون میارن ....
جیمین دوباره بدون هیچ تشکری گوشی قطع کرد رفت روی تخت نشست و لبتاپی که بیرون ساکش بود برداشت روی زانوش گذاشت ج.ن: باید بفهمم این "جئون جونگکوکی "که همه در بارش حرف میزنن کیه؟! ج.ن: خیلی خوب بزن بریم!این جمله با تمام کردن اطلاعات سرچش توی سایت اطلاعاتی کره تمام کرد سرچ کلیک کرد.
بعد چند مین صبر کردن صفحه لود شد و اولین چیزی که دید عکس جئون بود! ج.ن: چیییی؟!شوخیت گرفته؟! این همون مرد که امشب دیدم تو لابی؟!یعنی چی؟!!!! صفحه را بالا تر برد اما هیچ اطلاعاتی ازش نبود !این خیلی عجیب بود  چرا؟!چون یا طرف پول داد اطلاعاتش پاک کنن!یا واقعا یه جانی چیزیه! ج.ن: من نمیفهممم این جئون جونگکوک چرا باید همون مردی باشی که من امشب دیدم؟! اصلا اگر همون چرا تو هتل بود نکنه امد کسی ببینه! اما کی؟! درگیر عمق فاجعی که چند مین پیش شده بود شد که ناگهان در اتاقش زده شد اصلا یادش نبود که قهوه سفارش داد با اضطراب لبتاپ گذاشت رو تخت سمت در رفت!.... ج.ن: کی؟! زن: خدمات هتل هستم!قهوه ای که سفارش دادین اوردم!...جیمین تازه یادش امد که  قهوش رسیده! در باز کرد و حتی اجازه نداد زن چرخه دستیش بیاره تو دستش درازکرد قهوه برداشت در بست! خودش هم نفهمید چرا ترسیده!شاید بخاطر خوندن اطلاعات جئون بود هر چند چیزی تو پروندش نبود!... دوباره در باز کرد  از جیب شلوارش پولی به زن به عنوان انعام بده که زن چینی به ابراش داد گفت: قربان اولین بارتون میاین کره؟! ج.ن: چطور؟! زن باهمون اخم گفت: ما تو کره انعام نمیگیریم اگر شما تو اروپا انعام میگیرن! این گفت رفت جیمین امد جوابش بده که رفت ! ج.ن: زن روانی یه جوری رفتار میکنن انگار من باید بدونم تو این کشور چخبر!به من چه؟!! چون حالا تو کره بدنیا امدم دلیل نمیشه تو کره هم زندگی کرده باشم!....
با عصاب خوردی سمت لپتابش رفت لیوان قهوش روی میز عسلی کنار تختش گذاشت .اسکرول صفحه بالا تر برد که ببینه میتونه چیزی پیدا کنه!اما فقط اسم و سن گروه خونیش بود نه نام پدری!نه نام مادری! ج.ن: عجیب یعنی یتیمه! صفحه را بالا تر برد که تنها یه نوشته پیوست شده به پروندش کلیک کرد روش یه جمله بیشتر نبود یه حادسه تصادف! ج.ن: جئون جونگکوک در سال ۲۰۰۲ در یک حادسه جاده ای خانواده خود را از دست داد نام متوفیان! نا آششششناااا!!! یعنی چی مگه میشه کسی مرده باشه و جایی ثبتش نکرده باشن؟!...صبر کن ببینم این !!این تاریخ لعنت شده !!!این همون تاریخیه که من مامان از دست دادم! عجیبه! چطوری جئون جونگکوک ۲۶ساله اون سال دقیقا زمانی که من مادرم از دست دادم خانوادش از دست داد! هچنان زل زده بود به همون یک خط جمله پیوست شده ! که گوشیش زنگ خورد فکر کرد تهیونگه و خبر جدید براش داره بدون دیدن نام مخاطب گوشی وصل کرد! ج.ن: الو ته بگو میشنوم!...پ.ج: الوپسرم؟! با شنیدن صدا پدرش عصبی شد گوشی از خوش فاصله داد یه نفس عمیق کشید کاملا جدی گفت: الان سرم شلوغ فعل....تا امد قطع کنه پ.ج: صبر کن جیمین! ج.ن: چیه؟! پ.ج:اوضاع چطور پیش میره؟! با این حرف پدرش تک خنده عصبی کرد:سوالت واقعا خنده داره حدس میزنی چطور پیش میره هانننننن!(آخرش با داد گفت). پ.ج: من نمیدونم تو اونجایی تو باید بگی! ج.ن: او جدا!!حرفات عین جوک سال!فقط میتونم بگم با نقشه ای که تو با پی جینگ کشیدی من یه یک سالی اینجا گیرم! پ.ج: اوه جدی؟!پس حتما پرونده بزرگیه! پس میتونی بری خونه! کلیدش میدم برات پست کنن. ج.ن: صد دفعه گفتم اسم اون خونه نفرین شده رو نیارررر! این گفت تماس قطع کرد با هر خشونتی که داشت گوشیش پرت کرد اون طرف تخت!

  False courtroomWhere stories live. Discover now