آروم خم شد و به پایین نگاه کرد. روی پشت بوم یک ساختمون ده طبقه ایستاده بود.
با لبهای غنچه شده سر تکون داد «ارتفاعش واقعا خیلی زیاده»
همون لحظه دستهای یک نفر رو روی شونه هاش حس کرد و خیلی آروم هلش داد اما همین باعث شد که قلبش برای یک لحظه از ترس نزنه با چشم های گرد شده برگشت سمت اون شخص بدون توجه به اینکه کیه سیلی محکمی دم گوشش زد «شل ناموس صد دفعه گفتم از این شوخی خرکی ها نکن با من»
تهیونگ با نیش باز خواست ازش فاصله بگیره که لحظه ی آخر لگد یونگی به باسنش برخورد کرد «آییی خیلی خب هیونگ چرا لگد میزنی» در حالی که پشتش رو میمالید کمی ازش فاصله گرفت.
در عین حال جیمین بهشون نزدیک شد «اینو از توی کوله پشتیش پیدا کردم»
یونگی به سمتش برگشت و به دستش نگاه کرد؛ یک کیسه ی مربعی شکل کوچیکی بود که داخلش پودر سفید رنگی وجود داشت.
اخم کرد و ازش گرفت «مواد ؟؟»
جیمین دست به جیب شد و نگاه اجمالی به اطرافش انداخت «اینطور به نظر میاد»
پسر بزرگتر بسته ی کوچیک رو به بینیش نزدیک کرد و بو کشید «کوکائین!!!جونگکوک !!!»
پسری که یونگی صداش زده بود تو صدم ثانیه کنارش بود «اینو بگیر ببرش آزمایشگاه»
جونگکوک بسته رو ازش گرفت و بعد تعظیمی از اونجا رفت.
جیمین نگاهی به نیم رخ یونگی انداخت «فکر میکنی خودکشی کرده یا به نفر پرتش کرده پایین؟؟ »
یونگی نیم نگاهی بهش انداخت «برای چی داریم تحقیق میکنیم؟؟ که همینو بفهمیم . توی کیفش هیچ نامه ای چیزی که مربوط به خودکشی باشه نبود؟؟ »
جیمین سرش رو به حالت
منفی تکون داد «نه نبود»یونگی نفسش رو با آه بیرون داد و دستاش رو قاب صورتش کرد.
جیمین وقتی دید شونه های پسر بزرگتر بالا پایین میشن تعجب کرد.بهش نزدیک تر شد دستش رو گذاشت روی کمرش «هی داری گریه میکنی؟؟»
وقتی جوابی از جانبش نشنید دوباره حرف زد «به خاطر اون مرد گریه میکنی؟؟ تو حتى اونو نمیشناسیش!!»
یونگی باز هم چیزی نگفت و به گریه کردن ادامه داد جیمین کمرش
رو نوازش داد« اگه تحمل اینجوری چیزا رو نداری واسه چی پلیس شدی؟؟»یونگی سرش رو بلند کرد با چشمهای خیس از اشک بهش خیره شد «چی میگی تو؟؟ یه مرد اندازه هرکول افتاده رو ماشینم ماشین پرس شده»
با حالتی زار ادامه داد «من هنوز قسطای این لعنتی رو دارم پرداخت میکنم حالا هزینه ی تعمیرش رو از کجام در بیارم؟من میگم شانسم گوه میگی نه»
دوباره دستاش رو قاب صورتش کرد ایندفعه با صدای بلند به گریه کردن ادامه داد.
أنت تقرأ
🍊Tangerine head || yoonmin✔️
أدب الهواة🍊کامل شده💫اون پسر کله نارنگی قبلا یکی از بهترین دوستام بود..الان همکار،همخونه و همینطور دوست پسر داداش احمقم! اما چرا بین این همه آدم داداش من؟چرا از بین این همه پلیس اون اومد تیم ما؟چرا از بین این همه آدم با اون همخونه شدم؟نمیدونم!! این سرنوشت من...