Part 11

472 54 6
                                    

چنل تلگرام.

MINSUNG & HYUNLIX-ZONE@

به محض درست کردن موچی ها ، توی یک ظرف باریک چوبی چیدشون و قبل از هر کاری موبایلش رو برداشت و عکس گرفت تا برای مردش بفرسته. 
میدونست هیونجین عاشق موچی هاش هست و بخاطر همین میخواست اون موچی که زیر چشمش رو با کاکائو خال گذاشته رو برای مردش بفرسته .
به محض گرفتن عکس از موچی ، وارد صفحه ی چت با مردش شد و با خوش رویی نوشت  فلیکس : سلام عزیزم .. خوبی؟ این موچی رو به عشق تو درست کردم .. تازه زیر چشمش هم یه خال گذاشتم مثل خالی که تو داری .. خیلی دوستت دارم .
مراقب خودت باش قلبم. 
با اتمام حرفش سند رو زد و پیام رو ارسال کرد. 
سپس موبایلش رو روی اپن قرار داد و از اونجایی که الان آمریکا ۷ صبح بود و میدونست مردش جواب نمیده  ، ظرف موچی به همراه چهارتا بشقاب برداشت و به سمت باغ رفت. 
سونگمین با دیدن فلیکس که سعی داشت در رو ببنده
، از روی صندلیش بلند شد و به سمتش رفت .
بشقاب و ظرف رو از دستش گرفت و گفت : ببینم کاری میکنی هیونجین بیوفته به جونمون .
ریز خندید و گفت: با دو تا ظرف چیزیم نمیشه خیالت راحت. 
سونگمین اهی کشید و گفت : امیدوارم .. چیز دیگه ای هم هست ؟
سری تکون داد و گفت : اره میخوام چایی هم بیارم و برای بچه ها شربت درست کردم .. اونا هم میخوام بیارم. 
اینبار جیسونگ از روی صندلیش بلند شد و گفت :
من میارم .. شماها بشینین .
فلیکس لب باز کرد تا چیزی بگه که جیسونگ گفت:
حرف بزنی میکشمت .. مثل یه پسر خوب برو بشین .. آفرین عمو. 
با حرف جیسونگ خنده ی بلندی کرد و همراه با
سونگمین به طرف میز رفت و روی یکی از صندلی ها و جوری که حواسش یه پسراش باشه نشست. 
سونگمین موچی ها رو روی میز قرار داد و خطاب به می سان با خوش رویی گفت : دخترم .. بیا موچی. 
می سان جیغی از خوشحالی کشید و بدون توجه به اینکه روی تابه ، پایین پرید و با زانو افتاد روی زمین .
سونگمین هینی کشید و با عجله از روی صندلی بلند شد و به سمتش دوید. 
فلیکس هم که بخاطرش نیم خیز شده بود ، دوباره روی صندلی نشست و گفت : چیشد سونگمین؟ اخمی کرد و با عصبانیت خطاب به می سان لب زد
: مگه ده بار نگفتم بخاطر غذا هول نکن ؟ می سان هقی زد و سرش رو توی گردن سونگمین مخفی کرد و دستاش رو دورش حلقه کرد تا پدرش بیشتر از این دعواش نکنه. 
فلیکس لبخند دلسوزانه ای زد و زیر لب خطاب به سونگمین گفت : دعواش نکن. 
لبش رو محکم گزید و دستش رو به کمر می سان کشید و گفت : گریه نکن .. کجات درد گرفته؟ می سان با چشم های خیس و هق هق های بلند ، سرش رو از توی گردن باباش بیرون اورد و با دست به زانوش که کمی خونی شده بود اشاره کرد. 
اهی کشید و به سمت صندلی رفت .
می سان رو روی پاهاش نشوند و نگاهی به زانوش انداخت. 
بوسه ای روی سر دخترکش گذاشت و گفت : عمو .. میدونستی دخترم خیلی قویه .. اصلا دردش نگرفته.. 
فلیکس لبخندی زد و گفت: اره .. میدونم .. خیلی خیلی قویه .. 
سپس یک موچی که شبیه به می سان درستش کرده بود رو برداشت به سمتش گرفت و گفت: بیا عزیزم
.. اینو بخور تا قوی تر بشی. 
سونگمین با دیدن موچی که شکل دخترکش بود ، لبخندی زد و گفت : وای .. می سان ببین عمو چیکار کرده .. این موچی توعه. 
نگاه ریزی به موچی انداخت و با ذوقی که سعی در پنهان کردنش داشت ، دستش رو دراز کرد و موچی رو از فلیکس گرفت و به لبای آویزونش چسبوند و شروع به خوردن کرد. 
فلیکس ریز خندید و سونگمین لب زد : ببین .. اگر این شکم گندش بزاره خوبه. 
و با اتمام حرفش دستش رو به شکم بزرگ و جلو اومده ی دخترکش کشید و بوسه ی محکمی روی سرش گذاشت .
جیسونگ به همراه سینی چایی و شربت از خونه خارج شد و به طرف فلیکس و سونگمین رفت. 
با دیدن چشم های خیس می سان،  اخمی کرد و به طرف جینا برگشت و گفت : کار بچه ی مینهوعه؟ با این حرفش فلیکس با صدای بلندی خندید و گفت :
نه .. برای خوردن موچی هل کرد و از روی تاب افتاد. 
با ناراحتی به می سان نگاه کرد و گفت: شکم کیوتش اگر بزاره خوبه .. مگه نه ؟
و با اتمام حرفش شروع به قلقلک دادن می سان کرد و به محض بلند شدن صدای خنده اش دست از کار کشید و روی صندلی بین فلیکس و سونگمین نشست
.
فلیکس نگاهش رو به پسراش داد و با لبخند گفت :
بوهی پسرم لطفا داداشی رو بیار و بیایین موچی بخورین. 
بوهی چشمی گفت و به طرف هیونیو رفت .
دستش رو گرفت و از روی سرسره بلندش کرد و با لحنی بچگانه و صدایی نازک لب زد : بریم. 
فلیکس متعجب لب زد : بوهی یه بار دیگه بگو عزیزم.
بوهی لبخندی زد و به سختی گفت : بریم. 
با خوشحالی از روی صندلی بلند شد و به طرف بوهی رفت. 
جلوش روی زمین زانو زد و محکم بغلش کرد و گفت : افرین پسرم .. افرین.. 
سونگمین ریز خندید و گفت : بالاخره پسرمون داره خوب حرف زدن رو یاد میگیره. 
بوهی با دندون های خرگوشیش خندید و متقابلا فلیکس رو توی بغل گرفت و حرفی نزد. 
بوسه ای روی شونه ی کوچولوی پسرش قرار داد و گفت : بریم موچی بخوریم عزیزدلم. 
و با اتمام حرفش از روی زمین بلند شد و بعد از گرفتن دست بوهی و هیونیو به طرف میز رفت. 

جیسونگ با خوش رویی هیونیو رو بلند کرد و روی صندلی قرار داد و یک موچی به دستش داد. 
بوهی هم به سختی روی صندلی نشست و خودش رو به لبه اش رسوند و یک موچی که شکل خودش رو برداشت و شروع به خوردن کرد. 
فلیکس دستی به موهای بوهی کشید و لبخندی تحویلش داد. 
اونقدر از درست حرف زدن بوهی خوشحال شده بود که دلش میخواست زنگ بزنه به هیونجین و همه چیز رو بگه ولی خب دلش نمیومد الان بیدارش کنه
.
همانطور که توی فکر بود صدای سونگمین رو شنید
: جیسونگ نمیخوای به جینا موچی بدی ؟
نوچی کرد و گفت : اگر الان بلندش کنم دیونم میکنه
.
فلیکس با اخمی محو بهش نگاه کرد و گفت : چطور ؟
شونه ای بالا داد و موچی توی دهنش رو قورت داد و گفت : وقتی داره بازی میکنه نباید مزاحمش بشیم وگرنه اونقدر جیغ میزنه و گریه میکنه که فقط مینهو میتونه ارومش کنه .. بعد اگر اینکار رو کرد من مینهو رو از کجا بیارم .. براش نگه میدارم بعدا میدم بخوره. 
سونگمین اوهی گفت و لب زد : دیونه بودیم بچه اوردیم..  
فلیکس ریز خندید و گفت : منو چی میگین پس .. 
کمی از چایش نوشید و همانطور که به صندلی تکیه میداد لب زد : من اگر جای تو بودم هیونجین رو خفه میکردم .. بخدا .. هندل کردن این سه تا بچه خیلی سخته.. 
سری تکون داد و گفت : بی نهایت .. ولی چه میشه کرد دیگه .. نمیتونم برشون گردونم. 
سونگمین خنده ای کرد و گفت : اره ولی میتونی غر بزنی .. بعد میدونی تو خیلی خوبی فلیکس .. من اگر چان اوایل زندگی اینقدر سگ اخلاق بود و بعد خوب میشد صد در صد تلافی میکردم .. بعد تو.. 
لبخندی زد و از اونجایی که نمیتونست چای بخوره ، یک لیوان شربت برداشت و یک قلوب ازش خورد و گفت : دیگه چیکار میتونم بکنم ؟ با غر زدن های من گذشته جبران نمیشه که .. فقط به زندگی حالم گند میخوره .. چون برخلاف چیزی که شما فکر میکنین ، هیونجین هنوزم اخلاقای بدشو داره ولی به شدت قبل نیست. 
جیسونگ متعجب به فلیکس نگاه کرد و گفت : داری شوخی میکنی دیگه ؟
ریز خندید و گفت : اره .. میخوام یعنی باهاتون همدردی کنم. 
سونگمین با حرص بهش نگاه کرد و به شوخی لب زد : نمیخواد با ما همدردی کنی .. بعد ما به وضوح داریم رفتار های هیونجین رو با تو میبینیم .. حتی بزنی توی گوشش چیزی بهت نمیگه .. اینقدر که برات احترام قائله. 
سری تکون داد و گفت : اوهوم .. 
.
.
نفس عمیقی کشید و از خواب بیدار شد. 
قبل از هر کاری موبایلش رو برداشت و با دیدن پیامی از طرف فلیکس ، لبخندی روی لباش شکل گرفت. 
پیام رو باز کرد و با دیدن عکس موچی که شبیه خودش بود ، ریز خندید و پیام فلیکس رو خوند. 
لبخند محوی زد و به کمر روی تخت دراز کشید و کیبوردش رو بالا اورد و نوشت : سلام عزیزم. .
خوبی ؟ عالی شده فلیکسم .. خسته نباشی .. معلومه که خیلی براشون زحمت کشیدی .. دستت درد نکنه همه چیزم .. چشم .. توهم مراقب خودت و بچه ها باش .. دوستت دارم.. 
و دوتا استیکر قلب و بوس هم براش فرستاد و پیام رو ارسال کرد. 
با اتمام کارش از روی تخت بلند شد و به طرف مستر رفت. 
ابی به دست و صورتش زد و دندون های سفیدش رو تمیز کرد و از مستر خارج شد. 
به سمت کمد لباسیش رفت و یک پیراهن مشکی و یک شلوار همرنگ اون و البته جذب پوشید و استین های پیراهن رو تا ارنجش بالا داد. 
قصد داشت به عمارت شارک بره و اتش بس اعلام کنه و برگرده پیش فلیکس.. 
از روی میز ادکلنی که فلیکس براش خریده بود رو برداشت و به نبض دستش افشانه کرد و دوباره عطر رو روی میز قرار داد. 
از توی اینه نگاهی به خودش انداخت و کمی دستش رو توی موهاش فرو و شونشون کرد و از اتاق خارج شد. 
مینهو با دیدن هیونجین اخمی کرد و از روی مبل رو به روی تلویزیون بلند شد و گفت : جایی میری ؟ سری تکون داد و گفت : میخوام برم پیش شارک و اتش بس اعلام کنم. 
متعچب به طرف هیونجین رفت و گفت : دیونه شدی
؟ الان که دوباره محموله ها رو ازش گرفتیم میخوای اتش بس اعلام کنی ؟ پس زحمت های این چند سالمون چی میشه ؟
لبش رو گزید و لیوان رو به لباش چسبوند و یک نفس اب رو بالا کشید و لیوان خالی رو توی سینک قرار داد و گفت : دیگه مهم نیست .. میخوام برگردم پیش فلیکس و بچه هام .. دیگه نمیتونم تحمل کنم. 
دستی به موهاش کشید و پوزخندی زد و گفت : تو واقعا همون هیونجینی ؟ اگر رفتیم و یه درخواست غیر معقول کرد چی ؟
اخمی به چهره نشوند و گفت : منظورت چیه ؟
اب دهنش رو قورت داد و گفت : اگر بهت گفت فقط وقتی با من ازدواج کنی دست از این کار میکشم ، حاضری باهاش ازدواج کنی ؟
اخمش رو غلیظ تر کرد و گفت : به هیچ وجه ...
فکر نمیکنم در این حد احمق باشه که این درخواست رو بده. 
پوزخندی زد و گفت : اتفاقا این شارکی که ما داریم ازش حرف میزنیم در همین حد احمق و اشغاله.. 
بازم مهم نیست .. این بهتره که تو با گوشای خودت خواسته اش رو بشنوی .. اماده میشم و باهات میام. 
و با اتمام حرفش قبل از اینکه هیونجین فرصتی برای حرف زدن داشته باشه ، وارد اتاقش شد تا لباس هاش رو عوض کنه. 
.
.
با رسیدن به عمارت شارک ، نفس عمیقی کشید و گفت : قبلش میخوام با فلیکس حرف بزنم. 
سری تکون داد و گفت : اوکی .. منتظر میمونم. 
از ماشین پیاده شد و به طرف صندوق عقب رفت. 
بهش تکیه داد و شماره ی فلیکس رو گرفت. 
اونقدر بوق خورد که در اخر صدای یک زن توی گوشش پیچید و تماس پایان یافت. 
اخمی کرد و دوباره شماره رو گرفت و بازم همون جواب قبلی نصیبش شد. 
زبونش رو روی لب پایینش کشید و شماره ی جیسونگ رو گرفت. 
بعد از دوتا بوق جواب داد : الو ؟
با شنیدن صدای فلیکس لبخندی زد و گفت : سلام عزیزم .. چرا گوشیتو جواب نمیدی ؟
لبخندی زد و از روی صندلی بلند شد و به طرف خونه رفت و گفت : گوشیم توی خونه بود و با بچه ها اومدیم بیرون توی حیاط نشستیم. 
سری تکون داد و گفت : باشه عزیزم .. موچی هایی که درست کرده بودی خیلی خوشمزه به نظر میرسیدن .. یادت باشه وقتی برگشتم برام درست کنی. 
ریز خندید و قلب هیونجین رو به لرزه انداخت و گفت : تو فقط بیا .. هر چیزی که بخوای برات درست میکنم .. موچی که هیچ کل خونه رو پر از شیرینی هایی که دوست داری میکنم. ..راستی هیونجین امروز بوهی بدون لکنت حرف زد. 
ابرویی بالا داد و گفت : واقعا ؟
فلیکس : اره .. موقعی که میخواست هیونیو رو بیاره تا موچی بخورن گفت بریم و کاملا درست گفت. 
لبخندی از حرف فلیکس زد و نگاهش رو به عمارت شارک داد و همین باعث شد لبخندش رو بخوره چرا که اون دختر از بالا داشت بهش نگاه میکرد.  موبایل رو توی دستش فشرد و خطاب به همسرش لب زد : این خیلیه عالیه .. فلیکس عزیزم .. مراقب خودت باش .. خیلی زود میبینمت. 
سری تکون داد و گفت : توهم مواظب خودت باش هیونم .. دوستت دارم. 
نگاه از دخترک گرفت و گفت : منم خیلی دوستت دارم. 
با اتمام حرفش و شنیدن صدای بوق ممتد ، موبایل رو پایین اورد و تکیه اش رو از ماشین گرفت. 
به طرف مینهو رفت و گفت : بیا .. باید بریم. 
از ماشین پیاده شد و همراه با هیونجین به طرف عمارت شارک رفتن. 
مینهو با اخم خطاب به بادیگارد لب زد:  برای مذاکره اومدیم .. در ها رو باز کنین. 
بادیگار در رو باز کرد و گفت : شارک منتظرتونه.  هیونجین با این حرف پوزخندی زد و وارد عمارت شد و با قدم های استوار و محکم به طرف ورودی رفت. 
مینهو هم پا به پای اون راه میرفت تا اقتدارش رو به نمایش بزاره. 
وقتی به ورودی رسیدن ، هیونجین در رو هل داد و وارد خونه شد. 
با دیدن دخترک که روی صندلی مخصوص به خودش نشسته بود و در حال رژ لب زدن بود ، لباش رو با نفرت چین داد و رو به روش نشست. 
مینهو بالای سر هیونجین ایستاد و خطاب به شارک لب زد : هنوزم مثل قبل بیشعوری. 
با حرف مینهو ابرویی بالا داد و گفت : ولی تو بیشعور و رک تر شدی. 
هیونجین پوزخندی زد و گفت : باورم نمیشه یه هرزه داره این حرف رو به دوست من میزنه.  با چشم هایی که غم به سرعت نور توش نشسته بود
، به هیونجین نگاه کرد و حرفی نزد. 
هیونجین با نفرت توی چشم های شارک نگاه کرد و گفت : میخوام این موضوع رو همینجا به پایان برسونیم نیل .. میخوام اتش بس اعلام کنم .. ما دیگه قصد جنگ با شما رو نداریم. 
نیل دستاش رو مشت کرد و گفت : تو نمیتونی اینکار رو بکنی .. 
پوزخندی زد و گفت : چرا ؟ میترسی دیگه نتونی ببینیم ؟ بخاطر همین این حرف رو زدی ؟ 
نفس عمیقی کشید و گفت : من این اتش بس رو قبول نمیکنم و نمیخوام تموم بشه ..
هیونجین با لبخند دستاش رو روی میز بهم گره زد و گفت : ولی من میخوام .. دیگه قصد ندارم با تو وارد جنگ بشم چون حوصله ی دیدن قیافه ی نحستو ندارم .. 
لبش رو محکم گزید و با حرص به هیونجین زل زد و گفت : دوست داری برم کره و دنبال همسرت بگردم ؟ 
با اومدن اسم فلیکس ، لبخندش رو خورد و دستاش رو محکم روی میز کوبید و از روی صندلی بلند شد : حق نداری اسم همسر منو به زبون کثیفت بیاری هرزه. 
پوزخندی زد و با لحنی مریض گونه لب زد : اگر نمیخوای برم کره و دنبالش بگردم همینجا توی امریکا و جلوی چشم من بمون .. میدونی که اینکار رو میکنم هیونجین .. اونقدر دنبالش میگردم تا پیداش کنم و اخرش جلوی چشمای خودت میکشمش .. اگر اتش بس اعلام کنی .. قسم میخورم که اینکار رو انجام بدم. 
دندون هاش رو بهم فشرد و دستاش رو مشت کرد. 
میز رو دور زد و به طرف نیل رفت. 
یقه ی لباسش رو که به مقدار زیادی باز بود و خط سینه اش رو به نمایش گذاشته بود رو گرفت و گفت
: دستت به فلیکس بخوره .. اتیشت میزنم .. 
نگاهش رو به لبای هیونجین داد و گفت : بالاخره تو خودت میای سمت من هیونجین و جلوی همسری که با عشق ازش مراقبت میکنی منو میبوسی .. ببین اینو کی بهت گفتم. 
با اخم یقه ی لباس نیل رو ول کرد و همانطور که با قدم های بلند به طرف خروجی رفت گفت : من هرگز به همسرم خیانت نمیکنم هرزه ی احمق. 
و با اتمام حرفش از سالن خارج شد و محکم در رو کوبید.
حتی اگر هم میخواست دیگه نمیتونست اتش بس اعلام کنه چرا که میدونست اون دختر هر کاری که بگه رو انجام میده .. و این برای هیونجین که اصلا دوست نداشت فلیکس بفهمه که چیکار میکنه بینهایت سخت و دلخراش بود. 
.
.
.
)زمان حال( 

کتابی که در حال مطالعه اش بود رو بست و نگاهش رو به هیونجین داد. 
با دیدن چشم های بسته و قفسه ی سینه اش که به ارامی بالا و پایین میشد ، لبخندی زد و از روی صندلی بلند شد. 
نگاهش رو به سرم هیونجین داد و با دیدن رو به اتمام بودنش ، اهسته از اتاق خارج شد و بدون توجه به چان و مینهو که روی صندلی های کنار اتاق
نشسته بودن ، به طرف ایستگاه پرستاری رفت و خطاب به یکی از اون ها لب زد : ببخشید سر همسر من تموم شده. 
پرستار سری تکون داد و همراه با فلیکس به طرف اتاق هیونجین رفت تا سرم رو از رگ های برامده اش خارج کنه. 
همانطور که به سمت اتاق میرفتن ، چان از پشت دست فلیکس رو گرفت و به محض نشستن نگاه فلیکس روی خودش لب زد : میشه یه لحظه باهات صحبت کنیم ؟
نگاهش رو بین مینهو و چان رد و بدل کرد و بدون هیچ حرفی به طرف فضای باز بیمارستان رفت. 
مینهو و چان لبخندی بهم زدن و پشت سر فلیکس راه افتادن. 
با رسیدن به فضای باز ، روی یکی از صندلی های چهار نفره نشست و گفت : میشنوم. 
چان و مینهو رو به روش نشستن و چان با لحنی نامطمئن لب زد : میشه از سونگمین و می سان برام بگی. 
نگاهش رو به چان داد و خواست پوزخندی بزنه و زننده جوابش رو برده که یک قطره اشک از چشم هیونگش پایین چکید. 
اخم محوی کرد و دستاش رو روی پاهاش فشار داد و برخلاف لحن زننده ای که توی فکرش بود ، لب زد : خوبن .. سونگمین گاهی میاد بهم سر میزنه و می سان بزرگ تر شده .. بهونه ی باباش رو زیاد میگیره ولی سونگمین همیشه یه بهونه میاره و یه جوری می سان رو دست به سر میکنه. 
لبش رو با بغض گزید و با ساق دست اشکاش رو پاک کرد و گفت : میشه .. میشه کمکم کنی ببینمشون .. از راه دور هم باشه من راضیم .. فقط میخوام ببینمشون. 
با حرف چان بغضی کرد و از روی صندلی بلند شد و گفت : اگر این کار ها رو نمیکردین .. اگر جلو هیونجین رو برای رقابت با اون زن میگرفتین ...
اگر .. اگر طمع پول بیشتر رو نداشتین هیچ کدوم از این اتفاقات نمیوفتاد .. نه من بچمو از دست میداد و از هیونجین متنفر میشدم و نه جیسونگ و سونگمین رمز در خونه هاشون رو عوض میکردن .. اینا همش نتیجه ی کار هاییه که انجام دادین .. الان نمیتونین از من بخوایین واسطه بشم برای دیدن اونا .. دیگه نمیخوام راجب این موضوع چیزی بشنوم ..
گندی که زدین رو خودتون درست کنین. 
با اتمام حرفش رو گرفت و خواست به طرف ورودی بره که هیونجین رو دید. 
با دیدن چشم های خیس و صورت سرخش متوجه شد که تموم حرفاش رو شنیده و از کاری که با فلیکس کرده پشیمونه. 
نفس عمیقی کشید و به طرف هیونجین رفت. 
با اخم بهش نگاه کرد و گفت : برای چی اومدی بیرون ؟
لبش رو گزید و با چشم های خیسش لبخندی زد و گفت : میخواستم یکم هوا بخورم.. 
سری تکون داد و گفت : باید برم خونه .. مراقب خو
...
با یاد اوری اینکه از هیونجین ناراحت بود ، حرفش رو نصفه گذاشت و چیزی نگفت. 
هیونجین با غم لبخندی زد و دست راست فلیکس رو گرفت و بوسه ای به پشتش زد و با بغض لب زد :
برمیگردی درسته ؟
لبش رو گزید و دستش رو از بین دست های هیونجین بیرون کشید و به طرف خروجی بیمارستان رفت. 
هیونجین اشکی ریخت و لبش رو محکم گزید . از موندن فلیکس نامید شده بود و میدونست نمیمونه ولی میخواست مطمئن بشه. 
نفس عمیقی کشید و دستش رو به ویلچرش رسوند تا به طرف اتاقش بره که صدای فلیکس رو از پشت سرش شنید : خانم پرستار لطفا تا زمانی که من برمیگردم حواستون به همسرم باشه .. من خیلی زود برمیگردم. . 
با قلبی که داشت توی دهنش میزد ، به عقب برگشت و نگاهش رو به اندام ظریفش داد و توی دلش گفت :
تو زیباترین و مهربون ترین کسی هستی که توی کل زندگیم دیدم فلیکسم.


 

Spell Revenge Season2 Where stories live. Discover now