قول ها برای شکستن هستن

289 41 10
                                    

ساعت ۱۲ بود و هنوز اون پسر به هوش نیومده بود
برای جونگ کوک اهمیتی نداشت پس همونطور به حال خودش رهاش کرده بود
خیلی ریلکس همراه با پاکتی شیرموز روی کاناپه لم داده بود مسابقات مورد علاقه اش رو تماشا می کرد
گوشه ای از دلش کمی ابراز نگرانی برای جیمین می کرد اما منطق و غرورش بهش اجازه ی دخالت به اوضاع و احوال جیمین رو نمی داد
در همون لحظه ها گوشیش زنگ خورد و با دیدن اسم شوگا اخم هاش تو هم رفت
_چی میخوای؟
×تو ...توی حرومزاده به من قول داده بودی که با مادربزرگم کاری نداری !
_قول ها برای شکستن هستن مین یونگی می دونستی؟
×عوضی میکشمت مطمئن باش میکشمت
_به هرحال اون پیرزن فرسوده دیگه نیازی به زندگی نداشت
×جئون جونگ کوک مواظب خودت باش چون یکی از همین روز ها توی جهنم میبینمت
_منتظرتم !
قطع کرد
پوزخندی روی لبش شکل گرفته بود
_جهنم؟ مسخره این شماها هستین که لیاقت جهنم رو دارین نه من
ایش اون عوضی بدرد نخور باعث شد نفهمم امتیاز ها چطور رفت بالا
دوباره سرگرم مسابقه ی تلویزیونی شد
چند دقیقه ای از تماس یونگی می‌گذشت تا اینکه فریاد های بلند جیمین گوش های جونگ کوک رو تیز کرد
_لعنتی جدی نمی تونم ی روز با آرامش استراحت کنم اون از مین یونگی اینم از پارک جیمین
از روی مبل بلند شد و سمت اتاق رفت
قفل در رو باز کرد و نگاهی به وضعیت جیمین انداخت
جیمین از درد به خودش می‌پیچید و ناله می کرد
_فکر می کنم تازه با درد واقعی آشنا شدی نه؟
همون پوزخند دوباره به لب هاش برگشت با دیدن وضعیت جیمین فقط خوشحال‌تر می شد
نزدیک تر رفت و خم شد با دست هاش صورت جیمین رو بلند کرد و به خودش نزدیک کرد
_چی شده پارک جیمین؟
نمی تونی دردی که من هر روز می کشیدم رو تحمل کنی؟
چه مرد ضعیفی !
کبودی های روی صورتت بیشتر از صورتی بدون هیچگونه زخمی میاد
اگر اجبار پدرم نبود همین الان با دست های خودم می کشتمت!
صورت جیمین رو ول کرد
جیمین خیلی ضعیف شده بود و فقط به حرف های جونگ کوک گوش می داد
تاریکی چشم های جونگ کوک بدن جیمین رو به لرزه در می آورد
+لطفا....من...درد...زیادی....دارم
برای رهایی از این وضعیتش التماس می کرد
_اوه پارک جیمین تو خیلی عجیبی مثل اینکه یادت رفته یک هفته من رو توی اتاقی تاریک حبس کردی !
اما از اونجایی که من دل خیلی پاکی دارم از این وضعیت نجاتت می دم حداقل من مثل تو هیولا نیستم
براید استایل جیمین رو بغل کرد و روی کاناپه گذاشت
جعبه ی کمک های اولیه رو آورد
روبه‌روی جیمین نشست و زخم هاشو درمان می کرد
_تو هیچوقت به من کمک نکردی ...هیچوقت زخم های من رو درمان نکردی !
باید خداروشکر کنی که هنوز به اونجایی نرسیدم که بزارم از گشنگی بمیری !
جیمین فقط سکوت می کرد
اره در حق جونگ کوک بدی های زیادی کرده بود
با دقت به صورت جونگ کوک زل زده بود
از اینکه چطور با دقت از جیمین مراقبت می کرد
+من...متاسفم...جونگ کوک
چرا اینو گفت؟
چرا جمله ای که سالها از سر غرور مخفی کرده بود رو گفت
آیا دیگه هیچ غروری براش باقی نمونده؟
_متاسفی؟؟
جالبه اما تاسف تو می تونه چیزی رو برگردونه ؟؟ها؟؟ بهتره دهنت رو ببندی و دیگه حرفی نزنی خودت ضرر می کنی چون این تویی که مجبوری شب تا صبح درد بکشی فهمیدی؟؟
جیمین سرش رو تکون داد
چسب زخم هارو دست جیمین داد و از اونجا رفت
اگه یکم دیگه اونجا میموند قطعا خشمش رو نمی تونست کنترل کنه و شاید همونجا جیمین رو به کشتن می داد
در اتاقش رو محکم بست و مجسمه ای رو به زمین پرتاب کرد
جیمین صدای شکستن رو شنید اما اونقدر ضعیف بود که نمی تونست از پله ها بالا بره
جونگ کوک دست هاش رو مشت کرده بود و فقط زیر لب فحش می داد
_که متاسفه...حرومزاده...باید همون دیشب می کشتمش
از خشم زیاد نفس نفس می زد
بطری الکل کنارش رو سر کشید و سعی کرد آروم باشه
_فاک به همچی !
از اون طرف جیمین جز ساکت وایسادن و بی توجهی به حرف های جونگ کوک کار دیگه ای نمی تونست انجام بده
نمی خواست درگیر بشه چون می دونست این خودشه که آسیب می بینه
قطر های اشک دوباره شروع به ریختن کرد
لعنتی چرا انقدر ضعیف بود؟
چرا تنها فقط با ی بحث ساده سریع شکست می خورد
چه بلایی سر جیمین اومده بود؟
چی باعث شده بود که اون اونقدر کم بیاره
کم کم گریه هاش شدید تر شد
مگه اون قبل از ازدواج با جونگ کوک به خودش قول نداده بود که دیگه برای اون ماجرا ها گریه نکنه؟
دوباره زیر قولش زد
فراموش کردن قول ها حتی زمانی که یک قلدر عوضی ای بیش نبود هم رواج داشت مثلا روزی که دیگه هیچوقت دوستش رو ندید فقط بخاطر خراب کردن یکی از همون قول های ساده بود اما همین هم باعث فروپاشی یک دوستی بود یا حتی مرگ یک آدم هم بود
فلش بک :
زمان: ۲۵ ژوئن ۲۰۱۴
مکان:گوشه کنار های دبیرستان
هرکدوم از پسر ها گوشه ای از دیوار تکیه داده بودن
تهیونگ گریه هاش اوج گرفته بود و جیمین هم همراه باهاش اشک می‌ریخت
احساسی بودن جیمین در هر شرایطی خودشو نشون می داد
°هیونگ الان باید چیکار کنم؟؟
پسر بین گریه هاش گفت جیمین سعی کرد کمی دلداریش بده اما خودش بیشتر از تهیونگ نگران تر بود
×نگران نباش ته پدرت با پدر اون دختر صحبت می کنه تا اون بچه رو سقط کنه
هوسوک با صدایی لرزون گفت
همه از صحبت اجتناب می کردن تا یوقت نگرانی توی صدای اون ها باعث بدترشدن حال تهیونگ نشه
جیمین هم گریه هاش اوج گرفته بود
•هی پسرا آروم باشید!!جیمین تو چرا بیشتر از تهیونگ اشک می‌ریزی تمومش کنید شماها مرد هستین نه ی دختر بچه !
شوگا با تمام قدرت بهشون گفت
°مرد؟؟هیونگ هیچ میفهمی چی شده؟؟من قراره توی سن ۱۶ ،۱۷ سالگی پدر بشم من ...هنوز ...حتی نمی تونم لباس های خودمو به خوبی بشورم
+لعنتی !!!مگه قول نداده بودی که با اون دختر کاری نداشته باشی!!!
جیمین یقه های تهیونگ رو محکم گرفت
°قسم می خورم مست بودم ...
+لعنت بهت تهیونگ لعنت بهت تو همه ی مارو توی دردسر انداختی
°خیلی راحت بگو که برای من گریه نمی کنی تو میترسی اخراج شی اره؟؟؟
مشتی توی صورت تهیونگ خالی کرد پسر ها جیمین و تهیونگ رو از هم جدا کردن
×چخبرتونه؟؟؟خجالت بکشید!!
°پارک جیمین این تو بودی که اون شب بهم قول دادی که توی اون نوشیدنی لعنتی مواد مخدر نریزی اما تو زیرش زدی و در رفتی تو که می دونستی من بد مست میشم پس چرا بعد از ریختن اون لعنتی در رفتی؟ !!!
+اشتباهات خودت رو گردن من ننداز تو فقط باعث دردسری از همون اولم همینطور بودی باید از ی پسر کشاورز که با گدایی به اینجا رسیده همین انتظارو داشته باشیم نه؟ گمشو از زندگیمون بیرون !!
تهیونگ جا خورده بود
دوباره اشکی از صورتش پایین اومد
اون هیچوقت از جیمین انتظار همچین حرف هایی رو نداشت
آروم شد
°حق با جیمینه من فقط دردسرم من بچه ی کشاورزم درسته اگر اینطوره دیگه نیازی نیست منو ببینید من میرم تا باعث اخراج کسی نشم!
•تهیونگ چرت نگو آروم باش
°نه هیونگ من میرم حق با اونه این اشتباه من بود و باید خودم تاوانش رو پس بدم ...
بعد از اون روز دیگه هیچوقت تهیونگ رو ندیدن
و این فقط بخاطر بد قولی جیمین بود
روز حادثه جیمین به تهیونگ قول داده بود که توی نوشیدنی تهیونگ چیزی نمی‌ریزه اما بد قولی کرد و بخاطر مشکلات کوچیکی که بینشون بود ریخت و همچی رو خراب کرد
اون دوست خودش رو توی پارتی تنها گذاشت و بیخیالش شد
پایان فلش بک
+من...بازم...بدقولی...کردم اما اینبار به خودم لعنت بهت پارک جیمین آنقدر اشک نریز!
به خودش غر زد یادآوری اون روز براش سخت بود
جیمین همیشه بخاطر خودخواهی زیاد و غرور لعنتیش همچی رو به باد داده بوده
از قلدری برای جونگ کوک تا ریختن مواد مخدر تو نوشیدنی دوستش تا اذیت کردن برادر کوچیکترش از سر حسودی زیاد ....
همه‌ی این‌ها اشتباهات جیمین بوده پس رفتار های جونگ کوک رو پذیرفت و آماده ی تاوان دادن بود
کمی جابه‌جا شد و از درد ناله ای کرد
تا صدای زنگ خوردن گوشیش رو شنید خداروشکر در نزدیکی ی کاناپه بود
نگاهی به شماره ی ناشناس انداخت
این کی بود؟
صداش رو کمی صاف کرد و پاسخ داد
+بله؟
؟پارک جیمین؟
+درسته خودم هستم
؟اوه خودتی؟ خوشحالم صدات رو می‌شنوم
+شما؟
؟جیمین پسر هوسوکم !
دست هاش میلرزید
×الو؟الو؟جیمین صدای من رو داری؟
سریع تماس رو قطع کرد
هوسوک بعد از سالها با جیمین تماس گرفته بود؟
چطور ممکن بود؟
به میز تکیه داد تعجب کرده بود نمی تونست باور کنه
از اون طرف جونگ کوک تمام مدت روی راه پله ها دزدکی به جیمین نگاه می کرد و می‌خندید
حالا برای اون وضعیت جیمین خنده دار بود
چقدر حس خوبی داشت وقتی انقدر در کنار پارک جیمین قوی بود
روی پله نشست و دست هاش رو دوباره مشت کرد
زیر لب با خودش حرف هایی زمزمه می کرد
_میبینی پارک جیمین کاری میکنم که دوباره اون گذشته ی فاکیت مثل ی فیلم دوباره از جلوی چشم هات بگذره کاری می کنم که زجر بکشی!
پوزخند های جونگ کوک هیچوقت محو نمی شد
حداقل الان نه
آروم آروم دوباره سمت اتاقش رفت
لپ تاپ رو باز کرد و وارد فایل اطلاعاتی که از جیمین ذخیره کرده بود شد
احساس می کرد بخشی از این اطلاعات باید غلط باشن
نام و نام خانوادگی :پارک جیمین
تاریخ تولد:۱۹۹۵/۱۰/۱۳
مشخصات بیماری :مبتلا به افسردگی دو قطبی
مشخصات بهبودی : بهبودی کامل
با دقت به فایل زل زد
بهبودی کامل؟
چرا جونگ کوک شک کرده بود
شاید یچیزی مشکل داشت
شاید جیمین واقعا هنوز سلامتی روانی خودش رو بدست نیورده بود
_جئون جیمین تو عجیب ترین موجودی هستی که تابحال دیدم !
.
.
.
.
سلام چطورین؟؟
بابت آپدیت دیر ببخشید💞
نظرتون درباره ی این پارت چیه؟
بنظرتون چه حقیقت های دیگه ای درباره ی جیمین وجود داره؟
یا چندبار در حق بقیه بدقولی کرده ؟
ووت یادتون نره♡♡

𝗠𝗿. 𝗣𝗮𝗿𝗸'𝘀 𝗴𝗿𝘂𝗺𝗽𝘆 𝗵𝘂𝘀𝗯𝗮𝗻𝗱|𝗞𝗼𝗼𝗸𝗺𝗶𝗻Where stories live. Discover now