از فردا تعطیلات چهار روزه ای در پیش بود که با نزدیک شدن بهش اصلا خوشحال نبودم. قرار بود چهار روز توی خونه و این سکوت لعنتی بمونم. چهار روزی که نمیتونستم جونگکوک رو ببینم و باید ازش دور میبودم. این دوری واقعا آزاردهنده بود و باتوجه به اینکه این مدت تاحدودی بهم نزدیک شده بودیم و جوونه احساسم هنوز حساس و شکننده بود نمیدونستم که میتونم دوام بیارم یا نه!
جیهوپ و تهیونگ از ساعتی قبل به اتاق کوک رفته بودن و هنوز خبری ازشون نبود. قطعا داشتن برای سفری که هرسال به وقت این تعطیلات میرفتن برنامه میریختن. بهشون حسودی کردم که دوستهای چندین ساله همدیگهان و اینقدر بهم نزدیکن که باهمدیگه سفر میرن.
روی مود خوبی نبودم و از همین الان برای ندیدن جونگکوک عذا گرفته بودم. پوشهای که ازم خواسته بود آماده بود و باید بهش تحویل میدادم. به سمت اتاقش رفتم. منشی درحال صحبت با تلفن بود و انگار داشت برنامههای کوک رو هماهنگ میکرد. تقه ای به در زدم و با صدای کوک در رو باز کردم.
هر سه روی مبلهای وسط اتاق نسبتا بزرگ کوک نشسته بودن و حالا خیره به من نگاه میکردن.
پوشه ای که دستم بود رو بالا گرفتم و رو به جونگکوک که پیراهن مردونه آبی روشنی پوشیده بود و یک پاشو روی اون یکی پاش انداخته بود، گفتم:«متاسفم که وسط صحبتاتون اومدم، اما کاری که ازم خواسته بودی آمادهست رئیس جئون» سری تکون داد و گفت:«بزارش روی میزم برسیش میکنم» فضای اتاق برام غیرقابل تحمل بود، باید بهش زل میزدم و اونقدر نگاش میکردم که تصویرش به اندازه چهار روز توی ذهنم بمونه؟ باید ازش میخواستم که به مسافرت نره و همینجا توی همین شهر باشه؟ باید بغلش میکردم و به اندازه چهارروز عطرش رو نفس میکشیدم تا از دلتنگی نمیرم؟ نه من هیچ حقی نداشتم و این قلبم رو میشکست.
مردد به سمت میزش رفتم و پوشه رو گذاشتم. روی پاشنه پا چرخیدم و خواستم از اتاقش خارج بشم که با صدای جونگکوک متوقف شدم:«پارک جیمین برنامهات برای تعطیلات چیه؟» از سوالی که پرسیده بود جا خوردم. چرا درمورد برنامه من کنجکاو بود؟ سکوتم طولانی شد که ادامه داد:«پارک؟ اینقدر برنامهات شلوغه که نمیتونی همه رو بگی؟» تهیونگ به جونگکوک نگاه کرد و گفت:«شاید نمیخواد که برنامهاش رو ما بدونیم کوک، اصرار نکن» سری تکون دادم و گفتم:«اوه.... نه موضوع این نیست. فقط برنامه ای خاصی ندارم. احتمالا فقط خونه میمونم» جونگ چشم ازم برنداشت و جواب داد:«خب چطوره با ما به جیجو بیای؟» از پیشنهادش جا خوردم؟ یعنی درست شنیده بودم؟! داشت من رو به مسافرت دوستانهاشون دعوت میکرد که همیشه فقط خودشون سهتا میرفتن؟ تهیونگ گفت:«پیشنهاد خوبیه جیمین. اگه بیای خیلی خوشمیگذره» و جیهوپ اضافه کرد:«قبول کن دیگه توهم که برنامه خاصی نداری» از اینکه هر سه مشکلی با حضور من نداشتن و دعوت جونگکوک، جیهوپ و تهیونگ رو معذب نکرده بود خوشحال بودم پس نگاهی به هرسهتاشون انداختم و گفتم:«خب اگه جمع دوستانهتون رو خراب نمیکنم خوشحال میشم که باهاتون بیام» جیهوپ خندید و گفت:«این چه حرفیه پسر توهم دوستمونی»
جونگکوک گفت:«خوبه، پرواز فردا ۶ عصره، البته باید بلیط پارک جیمین رو هم اوکی کنم، یک ساعت قبلش توی فرودگاه میبینمتون» سری تکون دادم و به همراه تهیونگ و جیوپ از اتاق کوک خارج شدیم.
YOU ARE READING
Antidote (1)
Fanfictionپایان فصل اول🥀 کلمه Antidote به معنی پادزهر! برای کسی که نبودنش درمانی ندارد مگر با بودنِ خودش. خلاصه: جیمین برای مستقل شدن وارد شرکت جئون میشه و به جونگکوک علاقه پیدا میکنه اما توجهی ازش نمیگیره تا اینکه جونگکوک متوجه میشه گذشتهای که داره دنبال...