گذاشت که برود

38 8 13
                                    

با پایی برهنه میدوید
به او رسید و
نگهش داشت
بغلش کرد
کفش هایش را در آورد
و به پایش کرد
گذاشت که برود
اما اینبار
بدون خراشیده شدن پاهایی که قلبش را با خود می‌بردند
بدون هیچ حرفی
هیچ نگاهی
تنها با مرور خاطراتش
تنهایش گذاشت
خودش خواست که قلبش را ببرد و برد !
خوب هم برد
آنقدر خوب که جایش تا ابد بر دلش سنگینی میکرد
سنگین تر از .... ( ؟ )
_______________
سنگین تر از چی ؟
واقعا هیچ ایده ندارم . شما بودین چی میزاشتین جای علامت سوال ؟
_______________

زیاد نیست (؛
ولی خب ، از هیچ چی بهتره . مگه نه؟

دست نوشته های باران خورده [𝐑𝐚𝐢𝐧𝐲 𝐌𝐚𝐧𝐮𝐬𝐜𝐫𝐢𝐩𝐭𝐬]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin