یونگی اخم کرد «یعنی چی؟؟»
جیمین به ساختمان روبه رویی خیره شد «یعنی همونی که شنیدی من اصلا کانادا نبودم»
یونگی تکیه اش رو از میله گرفت دستش رو گذاشت روی شونه ی پسرک و به سمت خودش
برگردوندش تا بتونه صورتش رو بهتر ببینه «من خودم تو فرودگاه
بدرقه ات کردم»جیمین با ابروهای بالا پریده نگاهش کرد «اون کسی که بدرقه اش کردی من نبودم اگه من بودم که مجبورت میکردم پرواز کنان برگردی به همونجایی که ازش اومدی »
یونگی گیج شده بود نمیدونست
چخبره برای همین سوال دیگه ای پرسید«اما مطمئنم اون جیمین بود»پسرک پوزخندی زد «و اونی که اون تو روی اون تخت لعنتی دراز خوابیده هم جیمینه!»
یونگی حس کرد دیگه مغزش نمیکشه شوک بزرگی بهش وارد شده بود یعنی تمام این مدت سر به سرش گذاشته بود؟؟ قدمی به سمت عقب برداشت چند دقیقه توی سکوت به چشمای همدیگه خیره شدن با ناباوری خندید «تو جیهونی؟؟ »به مدال دور گردنش اشاره کرد« پس اون
دست تو چیکار میکنه؟؟ »جیهون به جایی که یونگی اشاره کرده بود نگاه کرد که به مدالش رسید.
اونو گرفت دستش «خودت به من دادیش یادت نمیاد؟ گفتی نشان دوستیمون یکی به جیمین و یکی به من یکی هم که خودت داریش »یونگی که خشکش زده بود.
برای بار دوم با ناباوری خندید دستی به موهاش کشید« چرا چرا خودت رو با اسم جیمین معرفی کردی؟؟؟ هوسوک...میدونه؟؟ »جیهون دست به جیب شد« این بین من و تو میمونه اصلا... فراموش کن هر چی که بهت گفتم رو»
به دنبال این حرف بعد تنه ای از کنارش رد شد .
**با عجله وارد اداره شد هیچکس اونجا نبود و تمام چراغها خاموش بودن البته تهیونگ
پشت میز خودش نشسته بود و جونگکوک دو تا صندلی رو بهم دیگه چسبونده روشون دراز کشیده خوابیده بود.رفت پشت میز جیمین نشست. کامپیوترش رو روشن کرد بعد چند دقیقه که ویندوزش بالا اومد سریع وارد فایل های درایو دی شد.
فایل جیهون رو پیدا کرده روش کلیک کرد، رمز میخواست چند بار دستش رو باز و بسته کرد؛ همزمان فکر کرد اول تاریخ تولدش رو زد ولی نشد. اسمشون رو وارد کرد اونم نبود هر چی که به ذهنش میرسید رو امتحان کرد اما هیچکدوم نبود.
« به امتحانش می ارزه »
اینو گفت و اسم خودش رو وارد کرد *مین یونگی *
در کمال تعجب فایل باز شد با چشمهای گرد شده به مانیتور خیره شد «و دف... »انتظار داشت با چیزهای فوق سری مواجه بشه ولی تماما عکسهای خودش بود. عکس هایی که جيهون تمام این مدت یواشکی ازش گرفته بود «عکسهای من اینجا چه غلطی میکنن؟»
«ودف جیمین چرا همچین دروغی بهش گفتی؟؟ »
جیمین که سرش پایین بود لیوان نیمه پر از ویسکی رو توی دستش فشرد که باعث شد به هزار تیکه تبدیل بشه
و ويسكى داخلش به همراه خون از کف دستش بچکه «چیه مگه دروغ گفتم؟؟ این همه سال من به جای جیهون زندگی کردم با اسم اون زندگی کردم ولی کسی نفهمید...درسته تنها کسی که فهمید جیمین واقعی منم یونگی بود اما نمیخوام
اون باعث ضعف من بشه»
STAI LEGGENDO
🍊Tangerine head || yoonmin✔️
Fanfiction🍊کامل شده💫اون پسر کله نارنگی قبلا یکی از بهترین دوستام بود..الان همکار،همخونه و همینطور دوست پسر داداش احمقم! اما چرا بین این همه آدم داداش من؟چرا از بین این همه پلیس اون اومد تیم ما؟چرا از بین این همه آدم با اون همخونه شدم؟نمیدونم!! این سرنوشت من...