Jungkook view :
با عجز پرسیدم
"یعنی راهی برای کنسل کردن قرارداد نیست؟"جیمین بی بخار بهم نگاه کرد
"میخوای غرامتشو بپردازی؟ اندازه حقوق سه سال منه...بعدشم رئیس خودش این قراردادو امضا کرده"چشمم رو توی حدقه چرخوندم
روی صندلی کمک راننده نشستم و با کسالت در ماشین رو کوبیدم
"خودت و اون رئیست یه بار بدردم نخوردین...عین راسو باسنتونو اوردین تو زندگیم و نوبتی باد معدتون رو خالی میکنین"ماشین رو روشن کرد و راه افتاد
"خب مشکلت چیه؟ من سابقه هر یکشون رو...مسئول پروژه ، مدیر ، بقیه سرمایه گذارای درصدی رو حتی رو از دم چک کردم و میدونم یه پروژه خیلی عالی و مفیده و قرار نیست مشکلی براش پیش بیاد...هر چند یکم زیاد هزینه برمیداره خرج بسیار بسیار بالایی داره...البته این فقط چیزی نیست که من میگم...پدرتو میشناسی دیگه؟ از همچیز ایراد میگیره و تک تک موجود های زنده براش آزار دهنده به حساب میاد ولی اون این پروژه رو تایید کرد و قرارداد رو خودش امضا کرد"خثنی و بی حوصله جواب دادم
"اگه بهت بگم هم نمیفهمی"با حرص شروع به حرف زدن کرد
"اره اره نگو اصلا من گاوم خب؟! معلوم نیست چه پدرکشتگی با دختره داره بعد به من گیر میده...آهای اقای جئون ، اینقدر زندگی شخصیتون رو با کارتوم یکی نکنید"با انگشتم روی دستگیره در ضرب گرفتم
"خیلی حرف میزنی بچه"با چشمای گشوده شده وسط رانندگی بهم نگاه کرد و با فشار زیادی که باعث رنگ گرفتن و قرمز شدن صورتش شده بود فکش رو باز کرد
"من ازت بزرگ ترم جونگ کوک...تو کله پوکت نمیره نه؟!""به سن نیست پیرمرد فرتوت...یه مراجعه به درون کله ات هم داشته باش"
پنج شنبه / ساعت ۱۰ صبح :
yuna view :
در کرانه اتاق عمل با استرس نشسته بودم و ناخون هایم رو با دندون نابود میکردم
با اینکه توی این شیش سال اخیر به جو بیمارستان عادت کرده بودم تحملش الان واقعا برایم سخت بود و دردی به درد سنگین روی قلبم اضافه میکرد
صدای پاشنه کفش هایی که مدام توی راهروها در حال حرکت بودن ، جیر جیر چرخ های تخت آمبولانس ها ، صدای سرفه آدمای جور واجور و صدای گریه و ناله مردم به دلیل از دست دادن عزیزانشون
هیچ کدوم کمکی به حال بدم نمیکرد"یونا!...یونا با توام!!"
صدایی ناواضح توی گوشم بود و مانعی جلوی دید تارم از زمین راهرو بیمارستان رو گرفته بود
"یونا خوبی؟!!!صدامو میشنویی؟!"با واضح شدن صدا توانم برای مقاومت در برابر ریزش اشک هایم از دست رفت
"دال من نمیتونم! تحملش برام سخت شده...اگه نتجه شیش سال تلاشم برای خوب شدنش بازم...اگه بازم..."
YOU ARE READING
lost
Romanceبخشی از فیکشن : "توی این شیش سال تغییر نکردی...دنبال چی میگردی؟پول؟...اون از شیش سال پیش اینم از الان ، به جایی رسیدی که افتادی دنبال مردای متاهل" ... "به تو ربطی نداره ولی بخاطر اینکه دور برت نداره بهت میگم...اگه میدونستم تو اینجایی پامو تو صد کیلو...