🐺علی احسان🐺بغض به گلوم چنگ انداخته بود.
قطعا هر چیزی که حاصل عشق من و اترسم باشه شیرین ترین هست!روی لوپ های نرمش رو بوسیدم و خیره به چشای خوشگلش لب زدم:
بابایی رو نمیخپای ببوسی تو وروجک؟!با ذوق سری تکون داد و یهو لباش رو به لبام چسبوند که متعجب چشام گرد شد.
وقتی سر کوچولوش رو عقب برد با شنیدن صدای خنده ی اترس قند توی دلم آب شد.
نگاهم رو بهش دادم و گفتم:
گل پسرم قرار شد فقط عروسکت رو اینجوری ببوسی...باید لوپ بابایی رو ببوسی...باشه؟!ارس با ناز دست به سینه شد و گفت:
اما من دیدم خودت بابایی رو اینجوری بوسیدی!خندیدم به شیرین زبونیش و روی لوپش رو محکم بوسیدم و گازی ازش گرفتم که با ناز خندید و سرش رو روی شونه ام گذاشت.
چشمکی حواله ی اترسم کردم و گفتم:
چرا نگرانی عروسکم...من که نگفتم بدم اومده...اتفاقا یه آقا کوچولویی با لبای شیرینش یه بوس خوشگل بهم هدیه داده...گل پسر خودمه...روی پیشونیش رو بوسیدم و ادامه دادم:
تازه به بابایی قول هم داده شیری بشه واسه خودش وقتی بزرگ شد...مگه نه؟!با ذوق سری تکون داد و حلقه ی دست هاش رو دور گردنم محکم کرد که لبخندی با عشق روی قلبم نقش بست.