ریچارد آه خسته ای کشید و موتورش رو پارک کرد : مطمئنی همینجاست؟
لیام نیم نگاهی دیگه به مسیریاب انداخت و با ندیدن اختلافی توی موقعیتشون سری تکون داد. از اونجایی که سابقه خوبی توی شناختن آدرس و خیابون های فرعی نداشت از مسیریاب استفاده کرده بود و حالا بنظر رسیده بودن
~ خب حالا کدومشونه ؟
ربچارد با ابروی بالا رفته پرسید و لیام با نگاهی به خیابون راسته پرشده از مغازه های رنگی فهمید بهتره وارد اینستاگرام بشه و دوباره سری به بیو پیج بزنه . با دیدن جزییاتی جدای از آدرس کلی و خیابون اصلی ، سرش رو جلو کشید تا متوجه پلاک مغازه کنارشون بشه
- این پلاک سه ست ، باید بریم پلاک هشت
~ پس اون طرفهریچارد گفت و با پیدا کردن جای پارکی اون سمت خیابون بی توجه به هر چیز دیگه ای به اون سمت رفت و موتورش رو پارک کرد
~ بالا یا پایین ؟
- این شونزدهه ، باید بریم پایین ترلیام گفت و ریچارد تایم کوتاهی رو صرف اطمینان از امنیت موتورش کرد . لیام جلوتر راه افتاد و با دیدن اسمی مشابه اسم پیج روی شیشه مغازه کوچولو و دنجی متوقف شد
- این پلاک هشته ؟
با ندیدن اثری از پلاک سر در مغازه پرسید و ریچارد با دیدن شماره ی هشت روی در ورودی اون خونه شیشه ای کوچولو و رنگی ، سر لیام رو پایین اورد و چشم هاش رو مماس عدد روی در تنظیم کرد
~ خودشه
لیام تشکر ارومی کرد و ریچارد با اطلاع از شرایط شلوغ ذهنی دوست حواس پرتش تصمیم گرفت فقط اهمیتی نده . کاش می فهمید لیام دقیقا توی چه دنیایی زندگی میکرد
در توسط لیام باز شد و هر دو با وارد شدن به مغازه متوجه بوی ملایم ادامس بادکنکی پیچیده توی فضا شدن . به شدت اروم کننده و دوست داشتنی بود و ریچارد نامحسوس نفس عمیقی کشید
- کسی اینجا نیست ؟
لیام با ندیدن هیچکس پشت سکوی سفید یک دست مزین شده با تخته چوب کلفت روش پرسید و ریچارد جلوتر اومد تا کنار دوستش بایسته
~ بهش گفته بودی میای ؟
- دیروز گفتم
~ خب ساعتش چی ؟
- نپرسیدریچارد خواست چیزی بگه که با ورود پسر جوونی از درب سفید تعبیه شده پشت سکو ، نظرش رو تغییر داد
+ سلام !!
پسر با خوشحالی و ابروی بالا رفته گفت و لیام شوکه نگاهش کرد . شوخی میکنی دیگه نه ؟
اگه در حالت عادی این پسر با موهای مرتب و کمی بلند شده ی مشکی ، پیرسینگ برگ فلزی توی گوش هاش و رد خیسی کمرنگ روی لبهاش ، ته ریش مرتب و چشم های درشت و احاطه شده از مژه ش میدید فکر میکرد در بهترین حالت یه مدل و در کثیف ترین حالت یه پلی بوی عوضیه . نه یه سازنده و فروشنده معمولی اکسسوری های اکسو !!
VOCÊ ESTÁ LENDO
Zayn My Kai - [3/4] 🐻ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanficلیام بدترین دایی دنیاست و اینو قبول داره . چرا ؟ چون هیچ وقت نمیدونه باید چی برای لیلیا خواهرزاده عزیزش هدیه ببره و همیشه سر و ته همه چی رو با لباس هم میاره ! ولی برای تولد امسالش دست به دامن بهترین دوستش ریچارد میشه و با دیدن یه پیج آنلاین تصمیم م...