Pt9[امگای من]

297 77 19
                                    

بعد از تعریفاتی درباره‌ی شب گذشته که از فرمانده شنیده بود، متفکر از پنجره به بیرون و چند کودک گابلینی که با شمشیرهای چوبی مشغول جنگی فرضی بودند، نگاه میکرد.

-فرمانده؟!
-بله سرورم؟
-گفتی به کمک من نیاز دارند درسته؟
-همینطوره، فقط...

در با چند صدای آروم و کوتاه زده شد و سانیا بعد از باز شدن در توسط فرمانده، همراه سینی‌ای با محتویات دوتکه نان و دو کاسه سوپ گرم وارد شد.

-بفرمایید، صبح خیلی زود بیدار شدین!
فرمانده مشکوک به حرفی که زده شد، جلو رفت و مچ دست پادشاه رو قبل از برداشتن تکه‌ای نان گرفت.

-ببخشید رئیس ولی لطفا کمی صبر کنید.
-چیشده کوک؟
-اجازه بدید، باید چک کنم!

پادشاه لبخند رضایت‌بخشی زد و با تحسین به حرکات فرمانده نگاه کرد، این حرکتش اون رو یاد زمانی انداخت که به تازگی فرمانده‌ی مخصوص سلطنتی شده بود.

"فلش بک روز تولد پادشاه"
هنوز ندیمه‌ها و مستخدمین مشغول بررسی و چیدمان وسایل مختلف روی میزهای تزیین شده با رزهای رنگی و شکوفه‌های خوش‌بوی پرتقال، بودند. بین این هیاهوی زیاد، فرمانده با جدیت خاص خودش بالای سر تمام غذاهایی که مربوط به پادشاه میشد، ایستاده و تمامی حرکاتشون رو زیر نظر داشت.

-تو رو فرمانده کردم یا به مقام سرخدمتکاری تنزلت دادم؟

با قرار گرفتن دست پادشاه روی شونه‌اش، صدای گرمش در کنار گوشش و عطر پرتقال ماندرینش، شوکه قدمی به عقب برداشت، سریع دستش رو به نشانه‌ی احترام و وفاداری روی سینه‌اش کوبید و مقابل پادشاه زانو زد.

-امر بفرمایید سرورم!!!
صدای خنده‌ی بلند پادشاه، باعث شد کم‌کم سرش رو به سمت بالا بگیره‌.

-کوک، وقتی اینطوری با هیجان و اضطراب بهم احترام میذاری، خیلی بامزه میشی!
-ب... بله سرورم؟!

تهیونگ دستش رو جلوبرد تا توت فرنگی‌ای به تازگی روی میز گذاشته شده رو به دهن بذاره که مچش محکم توسط فرمانده گرفتار شد.

-چیکار میکنی؟!
-من رو ببخشید سرورم ولی من هنوز از صحت این غذا مطمئن نشدم.
-پس از صبح اینجا بالای میز سلطنتی ایستادی تا غذاها رو چک کنی؟

جونگ‌کوک که به تازگی مچ دست پادشاه رو رها کرده بود، با جدیت مشغول برش توت‌فرنگی با چاقوی نقره بود پس فقط در جواب، سری تکون داد و فرصت رو برای اذیت پادشاه فراهم کرد.

-چی؟! درجواب پادشاهت فقط سر تکون دادی؟!

فرمانده ترسیده با حرفی که شنیده بود، تازه به خودش اومد، روی زمین نشست و سرش رو پایین انداخت.

-من رو ببخشید سرورم!
-با این کاری که کردی جای هیچ بخششی رو برای من نذاشتی!
-امر، امر شماست سرورم!
-یعنی دوست‌داری اعدامت کنم فرمانده؟
-دوست دارم جونم رو برای شما فدا کنم!
-باید کاری برام کنی تا ببخشمت.
-چه کاری؟ هرچی امر بفرمایید من آماده‌ام.
-بلند شو!

The King's TalismanWhere stories live. Discover now