جنگل های انبوه بلوط ، هوای خنک و نوازش دهنده ، احساس آزادی ....
گرچه خیلی از خانوادم دور شده بودم ولی احساس فوق العاده ای داشتم . منظورم اینه کی فکرشو می کرد . از شرکت کننده ی ایکس فاکتور کارمون به بازی تو یک فیلم قرن هیجدهی برسه ؟ من که تا پنج سال پیش حتی در رویاهام هم اینو نمی دیدم . دقیقا برای همین مایل ها از لندن فاصله گرفتیم و اومدیم درست وسط جنگل های پهناور انگلیس . اون جا بهترین مکان بود چون هم کلی مکان بکر و دست نخورده داشت هم چهار پنج تا خونه ی بزرگ خیلی خیلی قدیمی ! بزرگ ترین خونه واقعا متعلق به قرن هیجده بود . یک خونه ی اربابی بزرگ با 30 تا اتاق ، سه تا آشپزخونه، سالن غذاخوری ، سالن رقص ، اسطبل و یک اتاق شکنجه ی بزرگ طبق چیزی که بهمون گفته بودن .....
کارگردانمون یک مرد تقریبا 50 ساله بود به اسم لوک. اون سخت گیر و بد اخلاق بود و دائما یک کت چرم می پوشید ولی خداوندا نمی دونم چرا انقدر از این مرد خوشم میاد !
برعکس کارگردانمون ، فیلمبردار و تهیه کننده دیوید و مایک خیلی خوش خنده و شوخ بودن ! اونا پدر و پسری بودن که تموم عمرشون رو تو صحنه های فیلم برداری گذروندند . دیوید یک مرد 48 ساله ی پول داره و پسرش مایک 21 سال داره . با این که هنوز حتی فیلم برداری شروع نشده منو و پسرا به این نتیجه رسیدیم که اون دو تا احتمالا بهترین دوستان ما از عوامل فیلم خواهند بود !
گفتم پسرا ! اونا واقعا هیجان زدن درست مثل من ! لوییس از همه ذوق زده تره . چون اون قراره نقش اول مرد تو فیلم باشه و همراه با املیا کلارک که نقش اول زنه بازی کنه ! لویی تو فیلم یک اشراف زاده ست به اسم ویلیام و املیا قراره یک جادوگر سیاه به اسم لیلیا باشه ! نایل در نقش فرناند و لیام در نقش کریستین و البته ستاره ی هالیوود نیکل کیدمن در نقش الیزابت مادر لو از یاران لوییسن در عوض من در نقش ادوارد و هری در نقش متیوس و باز یک ستاره دیگه کلوئه مورتز در نقش زویی طرف املیان ! کلا دو گروهیم سیاه و سفید . لی لی و یارانش باید مارو بکشونن پیش اربابشون ولی لی لی آخرش عاشق لویی می شه و بعد کلی فداکاری و آخرش هم با هم می میرن . داستان عجبیه ! یک جا لایت و آروم و یک جا پر از جنگ و خشونت! تو بین نقشا نقش کلوئه رو از همه بیشتر دوست دارم . یک جنگجوی پر رو که فقط با دو تا خنجر کار می کنه و با همون دو تا خنجر همه از جمله لیام رو به خاک سیاه می کشونه ! و بعد از اون نقش نایل رو از همه بیشتر دوست دارم . اون یک کماندار حرفه ای و سردسته یاقی هاست که بعدا به لویی ملحق می شه . اگه یک لباس سبز می پوشید دقیقا می شد رابین هود و اما نقش من ! همونطور که گفتم من پسری ام به اسم ادوارد . یک جنگ جوی حرفه ای . بیشتر با تبر کار می کنم ! ما سه ماه قبل از فیلم به طور فشرده آموزش اسب سواری ، تیر اندازی ، مبارزه و آمادگی جسمانی دیدیم . املیا به خاطر بازی تو فیلم بازی تاج و تخت در نقش دنریس طوفان زاده وضعیت جسمانی بهتری نسبت به بقیه داشت .بازیگران دیگه ای هم بودن که من ندیدمشون . عده ای هم هست که اواسط فیلم میان و دیوید گفته اونا یک سوپرایز بزرگن !من که واقعا دل تو دلم نیس که ببینمشون !...
YOU ARE READING
silent hell
Fanfictionدو احتمال وجود دارد . یا ما در این جهان تنها هستیم یا نیستیم . هر دو احتمال به یک اندازه ترسناکند.! آرتور سی کلارک