عطش انتقام یا عشق؟

295 48 17
                                    

بعد از رفتن جونگ کوک جیمین حسابی ترسیده بود
اگر اون یکی رو میکشت چی؟
با انگشت هاش بازی می کرد تا اینکه مینگیو وارد اتاقش شد
+مینگیو لطفا کمک کن جونگ کوک گفت امروز باید با یکی از دوست هام خداحافظی کنم !!!

×صبر کن آروم باش چی شده؟ اون بهم گفت بیام اینجا تا از تو مراقبت کنم

+اون الان کجا رفته؟

×آروم باش جیمین این برای سلامتیت خوب نیست اون فقط شرکته همین
نفس عمیقی کشید به بالشتش تکیه داد سرش رو عقب برد و چشم هاش رو بست مینگیو کنارش نشست و بهش ی لیوان آب داد
×جیمین من ی درخواست عجیبی ازت دارم
سریع تمام حواسش رو به مینگیو داد
×ازت می خوام کاری کنی که جونگ کوک عاشقت بشه!

+چی داری میگی حالت خوبه؟جونگ کوک از من متنفره

×لطفا یبار این شانس رو امتحان کن
اون برنامه های عجیبی داره و تو باید مانع همه ی اونها بشی

+این غیر ممکنه عمرا عاشق من بشه شاید راه دیگه ای برای منصرف کردنش وجود داشته باشه نه؟
تو دوستشی میتونی منصرفش کنی

×به حرف هام گوش نمیده من نمی خوام جونش در خطر بیوفته
دست هاش روی دست های جیمین گذاشت
×اگر می خوای همه ی اون کار های قبلا رو جبران کنی اینکارو بکن دلشو بدست بیار
به چشم های مینگیو نگاه کرد توی اون چشم ها چیزی جز نگرانی و ترس نمی دید
+سعیمو میکنم
دست هاش رو از دست های مینگیو جدا کرد
چطور باید جونگ کوک سرسخت رو عاشق خودش می کرد؟
جونگ کوکی که هر وقت جیمین رو می دید آرزوی مرگش رو می کرد
.
.
.
صندلی چوبی ای رو سمت خودش کشید و روبه‌روی اون پسر نشست
_خب به اندازه ی کافی استراحت کردی نه؟

؟آزادم کن !

_ی دلیل بیار که آزادت کنم تو قصد جونم رو داشتی

؟چرا اینکارا رو میکنی لعنتی؟؟

_واضح نیست برای انتقام

؟من به اندازه ی کافی تاوان پس دادم دست از سرم بردار
پوزخندی زد پاهاشو روی هم انداخت
_ازادی تو ی شرطی داره

؟اون چیه؟؟

_پارک جیمین رو برام میکشی!

؟چی داری میگی حرومی تو عقلت رو از دست دادی؟؟

_همونطور که می خواستی با ی ضربه کار من رو تموم کنی با همون ی ضربه پارک جیمین رو بکش

؟فکر کردی اینکارو انجام میدم؟

_اگر برات ی زندگی پر از آرامش به خانواده ات ساختم چی؟

𝗠𝗿. 𝗣𝗮𝗿𝗸'𝘀 𝗴𝗿𝘂𝗺𝗽𝘆 𝗵𝘂𝘀𝗯𝗮𝗻𝗱|𝗞𝗼𝗼𝗸𝗺𝗶𝗻Donde viven las historias. Descúbrelo ahora