◤◢◣◥◤ ◢◣◆◢◣◥◤◢◣◥
صدای ناو آهنگ کلیسا توی گوش های هنه افراد شهر پیچید. وقتش رسیده بود. سال نو ۲۰۲۰ شروع شده بود.
سالی پر از خوشحالی و شادابی برای مسیحیان جهان. سالی که خوشبختی واقعیاش، کام مکانیکی رو تلخ کرد.
پدر در کلیسا در حال دعا بود، بندگان در حال اطاعت و جونگکوک هم در حال بمب گذاری..
فلش بک -دو هفته پیش-
چند ساعتی بود که توی نوبت بود. منشی کار هر کسی که آشنا میزد رو راه مینداخت و این جونگکوک بود که ساده روی صندلی نشسته بود و سعی میکرد، خشم خودش رو کنترل کنه.
"جئون جونگکوک"
به آرومی از صندلی بلند شد و با زدن تنهای به منشیای که برای بدرقهاش اومده بود، به اتاق تراپیستش پا گذاشت.
در رو پشت سرش بست و بدون نگاه به دکتر با چهرهی تکراری، روی صندلی نشست.
"عُود کرده پس"
جئون سری به نشونهی مثبت تکون داد و همین باعث آه تاسف بار دکتر جانگ شد.
"دارو هات رو مصرف میکنی؟"
چشم های پشت عینک پسر جئون بزرگ، چهرهی مرد رو قاب گرفتن و با تیزی بهش خیره شد.
"وقت ندارم"
دکتر جانگ، خودکار رو روی دفترش کوبید.
"تا آخر عمرت میخوای اینو تکرار کنی، ارباب جوان؟"
از روی صندلی بلند شد که بره که همون موقع تونست فرد دیگه رو که روی مبل نشسته بود و روزنامهی درون دستش تمنم صورتش رو پوشونده بود، ببینه و اخمی کنه.
به طرف جانگ برگشت و به اون فرد اشاره زد. جانگ چیزی روی کاغذ نوشت و به طرف جئون هول داد.
ابرو های پسر بالا رفت و قبل از رفتن دزدکی از زیر عینک دودیاش مرد مشکی پوش رو دید زد.
از اتاق بیرون رفت. به طرف موتورش رفت. روشنش کرد و بی توجه به کلاه کاسکت، به حرکت افتاد.
به گاراژ که رسید موتور رو گوشه پارک کرد و عینکش رو توی جعبهی کوچکش گذاشت. کرکرهی گاراژ رو بالا زد و به ماشین های نیمه تعیمیر نگاهی انداخت.
بعد از تعویض لباساش با رکابی سفید رنگ و شلوار لی بگی، به طرف یکی از ماشین ها رفت و روی تختک نشست و به زیر ماشین رفت.
چند ساعتی بود که بیتوجه به تایم، در حال تعمیر ماشین کلاسیک و قدیمی بود.
صدای قدم های کسی توجهاش رو به خودش جلب کرد. این صدای کفس های واکس خوردهی با پاشنهی یک سانتی کی بود که با تحکم به زمین گام میذاشت؟
YOU ARE READING
Alpha & Aphrodiet
Actionمتوقف شده ◣◥◤◢◣ ◥◤◆◥◤◢◣◥◤◢ "آ- آهـــــــه.. آ- آلفا" کمرش به اسارت دست مرد در اومد و پاهاش که دور کمر کیم به هم قفل شده بود رو به هم فشرد و بالا و پایین شدن بالا تنهاش بعد از هر ضربهی عضو مرد درون سوراخش، رو توی آینه میتونست ببینه. "تک به تک پوزیش...