صدای فریاد های پسر زیرش حسابی روی مخش بود گردنشو گرفت و محکم فشار داد.
_اگه ببار دیگه صدات در بیاد خفت میکنم فهمیدی؟؟
پسر ترسیده آب دهنشو قورت داد.
نفس عمیقی کشید لعنتی حتی تحریک هم نشده بود.
دیکشو از سوراخ زخمی پسر بیرون کشید و بدون به نگاه وحشت زدش از موهاش گرفت و از تخت پایین پرتش کرد.
بلافاصله در باز شد و دوتا از خدمتکار ها با سرعت داخل اومدن و دستای لرزون پسر روبه بی هوشی رو گرفتن و از اتاق بردنش.
کار هر شبشون همین بود،زن و مرد فرقی نداشت کلا نیم ساعت تو اتاق نمیموندن.
جدا از اینکه نمی تونستن به تهیونگ حال بدن،بخاطر خشونت و بزرگی زیادش از ترس یا بیهوش میشدن یا شروع میکردن به داد و فریاد کردن...امیدوار بودن که نجات پیدا میکنن و البته میکردن ولی تهیونگ همیشه زهرشو میریخت.
یجوری میترسوندشون که تا چند سال کابوس میدیدن.نمیتونست اونطوری که میخواد شهوتشو خالی کنه،همه کسایی که میومدن با اینکه از همه چیز اطلاع داشتن ولی اونقدر میترسیدن که
جا میزدن...
اونایی هم که به ترسشون غلبه میکردن بخاطر خشونتش توی رابطه بیهوش میشدن...
سیگار برگ سیاهی رو روشن کرد و کام عمیقی گرفت.
صدای در بلند شد،جوابی نداد هیچکس جرئت نداشت بدون اجازش وارد بشه.
حدود پنچ دقیقه ای خیره به سقف کام های عمیقی از سیگارش میگرفت.
میدونست جیمین هنوز پشت در منتظره.
_بیا تو
در بلافاصله باز شد و جیمین درحالی که پیشونی خیس عرقش رو پاک میکرد به زمین خیره شد.
_باز گند زدی
+من متاسفم نمیدونم چرا هر دفعه اینجوری میکنن،همه چیزو از قبل باهاشون طی کرده بودم ولی...
_هوم یعنی میگی مشکل از منه؟؟؟
جیمین ترسیده قدمی عقب رفت.
صدای عمیق و خونسرد این مرد همیشه واسش ترسناک بود لعنتی انگار با صداش میتونست پوستتو بکنه....
+همچین جسارتی نمیکنم مشکل از انتخاب های منه
روی دو زانو نشست:منو ببخشید،فقط یه فرصت دیگه بهم بدین...فکر کنم یکی رو پیدا کردم که بتونه راضیتون کنه...
صدای غرش آرومی از دهنش در اومد.
جیمین از ترس کامل خم شد میترسید به چشمای پر از خشمش نگاه کنه
+اون خیلی زیباست خواهش میکنم ارباب فقط یه فردا شب رو بهم فرصت بدید،اگه راضیتون نکرد...منو بکشید.
_میدونی اگه فردا شبم گند بزنی چه بلایی سرت میارم؟؟؟
جیمین چشماشو بست
تصویر بدن تیکه تیکه شده دشمن های اربابشو خوب به یاد داشت.
+من همه تلاشم رو میکنم تا ارباب ازم راضی باشن.
_خوبه....برو.
بلندشد و بعد از احترام گذاشتن با سرعت اتاق رو ترک کرد...میتونست صدای قلبشو بشنوه.
توی یک قدمی مرگ بود باید هرطوری که میتونست خودش رو نجات میداد.....Jk POV:
جونگکوک دستی میون موهای زیبای فندقیش کشید میتونست نگاه های خیره پلیس هارو روی خودش حس کنه:باید باهاتون بیام؟؟؟
جیمز عکس بدن به شده دختر رو از روی میز برداشت :دقیق نگاه کن مطمعنی اینجا کار میکرد؟؟؟
جونگکوک با سختی نگاه کرد دلش میخواست گریه کنه...باورش نمیشد همچنین اتفاقی برای یکی از دختراش بیوفته
:خودشه اون هیچ خانواده ای نداره میتونم من بجاش شکایت کنم؟
جیمز با نیشخند به پسر روبروش نگاه کرد
لعنتی از پسرا خوشش نمیومد ولی شاید باید در مورد این یکی تجدید نظر میکرد:میتونی ولی فکر میکنی ارزششو داره؟؟
جونگکوک با تعجب نگاهش کرد:چی؟
جیمز پرونده هارو دست همکاراش داد
_تو برو از بقیه سوال بپرس من با این یکی حرف میزنم...
با نگاهش دور شدن مرد رو دنبال کرد.
_فکر میکنی این هرزه لیاقت اینکه پولتو واسش خرج کنی داره؟؟؟
جونگکوک با خشم حرفشو قطع کرد.
+نمیفهمم چرا شما انسانها با هم نوع خودتون اینجوری میکنین...اون اگه هرزه هم بوده باشه فقط میخواست زندگیشو بگذرونه
دختر خوبی بود و به زندگی کسی آسیب نزده بود،بهتره پشت مردم اینطوری صحبت نکنین.
جیمز با دقت بهش خیره شد حرفاش عجیب بود،صورتش قرمز شده بود لعنتی داشت تحریکش میکرد.
_خیلی خب میتونم کمکت کنم ولی به یه شرطی....
جونگکوک نگاهشو گرفت اولین باری نبود با همچین چیزی روبرو میشد مردا و گاهی زنای دور و برش در برابر چیز های عجیب ازش میخواستن تا باهاش سکس کنه خوشبختانه اونقدری ثروتمند بود که مجبور نباشه همچین کاری بکنه.
+خیلی خب کمکتو نخواستم فقط به وظیفتون عمل کنین فرم شکایتو فردا میام پر میکنم.
جیمز اخماشو تو هم کشید:اینجوری خیلی طول میکشه من احتمال میدم کار یه قاتل سریالی باشه اینجوری که اون دختره رو تیکه پاره کرده باید یه حیوونی چیزی همراه خودش داشته باشه،اگه این کلابو نشان کرده باشه همتون به خطر میوفتین مخصوصا تو...میدونی به عنوان یه پسر خوشگلی اگه به جای اون بودم اولین نفر به سراغ تو میومدم...
جونگکوک نفس عمیقی کشید سعی کرد مثل همیشه حرفاشونو نشنیده بگیره:ممنون از توصیه تون فردا با وکیلم میام....
جیمز بی میل بلند شد:مثل اینکه خودت از پیشنهادم خبر داری،بهش فکر کن خوب بهت میرسم.از پسرا خوشم نمیاد ولی تو فرق داری.
جونگکوک با لبخند دستشو سمت در برد:ممنون از لطفتون.
با رفتنشون خسته و ناراحت خودشو رو مبل انداخت....
گندش بزنن باورش نمیشد یکی از دختراش اینجوری مرده باشه...چشماش خیس شدن،الان وقت گریه کردن نبود باید یه فکری به حالش میکرد اگه واقعا یه قاتل سریالی باشه کاری از دست پلیس بر نمیاد باید یه کارآگاه خصوصی استخدام میکرد. نمیخواست جون کس دیگه ای هم به خطر بیوفته... امنیت کلابو از چهار به هشت گذاشت.همه تعجب کردن اما اکثرا راضی بودن.
آدمایی که به اونجا میومدن کله گنده های معروف بودن...قطعا امنیت واسشون مهم بود.
با نشستن شخصی روبروش سرشو بلند کرد. پسر زیبای روبروش نگاه عجیبی داشت میشد گفت ترسیده و نگران بود.
گلاس شرابش رو روی میز گذاشت.
_من میتونم قاتل رو برات پیدا کنم....
YOU ARE READING
My Angel
Fanfictionجونگکوک فرشته روشنایی که بخاطر آزار و اذیت هم نوع هاش مجبور میشه دنیاش رو ترک کنه.... زندگی توی دنیای انسان ها سخت و خطرناک هست مخصوصا واسه پسر سفید و دوست داشتنی مثل اون که گی هم هست. همه چیز آرومه تا اینکه یکی شروع به کشتن دختر های کلابش میکنه. ج...