𝕻𝖆𝖗𝖙17

156 25 28
                                    


نامجین گوشه بار، نوشیدنی به دست در حال تماشای تهکوکی بودن که هردو از درون در حال انفجار بودن
اما با حرکتی که جونگکوک زد و اون دختر رو بوسید نامجون از شناختی که از تهیونگ داشت چند لحظه ی آینده رو پیش بینی کرد و سریع دست جین رو گرفت تا برن سمت تهیونگ و جلوش رو بگیرن..

جین وایستاد و نامجون رو نگه داشت"نامجون داری چیکار میکنی؟ چرا منو داری پشت سر خودت میکشونی؟ "پسر بزرگتر دستشو گذاشت رو پیشونیش و با حالت ترس و درماندگی شونه های دوستپسرشو گرفت"جین قربونت برم بیا بریم ک الان تهیونگ اینجا همه رو ب رگبار میبنده.وای جونگکوک همه چیز رو خراب کرد الان تهیونگ یه گلوله تو سر اون دختر خالی میکنه فقط سریع باش بریم جلوشو-"

هنوز حرف نامجون تموم نشده بود که صدای شلیک گلوله توی بار پیچید و همه صداها قطع شد..

جین با ترس ب نامجون نگاه کرد" یعنی حرفت درست بود؟ الان تهیونگ اونو کشت؟ من نمیتونم نگاه کنم میدونی ک به خون فوبیا دارم نامجون لطفا منو از اینجا ببر" نامجون سر جین رو تو بغلش فشرد تا جایی رو نگاه نکنه و برگشت سمت جایی ک تهیونگ و جونگکوک بودن و صدای شلیک اومد.اما اثری از تهکوک نبود و فقط جنازه دختر مو بلوند رو زمین افتاده بود.

نامجون برگشت سمت نگهبانا" همه ی درهای ورودی رو ببندید"نگهبانا همه نامجون رو میشناختن چون میدونستن کیم نامجون دوستپسر کیم سوکجینه (یادآوری:همه بار های سئول مال جینه)
پس سریع دست به کار شدن و در هارو بستن،جیمین اومد سمتشون" نامجون هیونگ الان چی میشه؟ تهیونگ خیلی عصبانی بود و جونگکوک رو دنبال خودش کشوند برد" نامجون به سمت در خروجی رفت ب جیمین هم اشاره کرد همراهشون بره"الان به جی و آگوست دی زنگ میزنم و میگم کارارو راست و ریست کنن و مطمئن بشن هیچ خبری از اتفاقات امشب به بیرون درز پیدا نمیکنه"

جیمین انگار هنور متوجه نشده بود و  استرس داشت" آگوست کیه؟ جی کیه؟ اصن شماها کی هستید چرا تهیونگ آدم کشت؟ چرا باید اسلحه همراهش باشه؟"
نامجون به جین کمک کرد تا تو ماشین بشینه چون جین به اسلحه و شلیک و خون فوبیا داشت الان تو شوک بود" همه چیز رو تو ماشین بهت میگم بیا بریم"

......

" وحشی بهت میگم دستمو ول کن کجا منو دنبال خودت میکشونی؟ "جونگکوک سعی می‌کرد خودشو بکشونه تا همراه تهیونگ نره چون از قرمزی چشمای تهیونگ فهمیده بود خیلی عصبانیه و میشد فهمید اصلن چیز خوبی در انتظار جونگکوک نبود" با تو ام مردک روانی مچ دستم الان کبود میشه" تهیونگ کوچیکترین اهمیتی نمی‌داد در اصل، اصلا متوجه هیچ چیز نبود.

راننده درو براش باز کرد  اما تهیونگ کلید رو ازش گرفت "گمشو خودم رانندگی میکنم" راننده که عصبانیت رئیسش رو می‌شناخت بدون هیچ حرفی کنار رفت، تهیونگ در جلو رو باز کرد و جونگکوک رو هول داد تو ماشین و خودش هم سمت راننده نشست اما هیچکس بجز راننده که اون کنار در حال تماشاشون بود متوجه این نشد که تهیونگ موقع هل دادن جونگکوک تو ماشین، دست خودش رو لب سقف ماشین گذاشته بود تا سر جونگکوک ب در نخوره..

_𝐏𝐥𝐚𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐟𝐢𝐫𝐞_Where stories live. Discover now