08] A

35 7 8
                                    

+" پس امروز نمیتونی بیای؟"

پیام لیام رو خوند و هوفی کشید ‌. ناراحت کننده بود ولی واقعا نمی تونست ؛ بخاطر ماجرای مانگای فیکشن بیس هری و کراش جدیدش حتی بیشتر از قبل درگیر بود و حالا یکم کارای مغازه جمع و جورش افتاده بود عقب

-"نه لی ، فکر نکنم"
-"توی مغازه هنوز کلی کار هست"

+ "میتونم کمک کنم؟"

زین بهش فکر کرد . میتونست ؟ شاید ‌. بیشتر باید وسایل رو جا به جا میکرد و لایه نازک خاک نشسته روی وسایل رو میگرفت . بعضی وسایل اینقدری فروش داشتن که زین مجبور شده بود نمونه ویترین رو هم بفروشه و حالا دست سازه های جدیدش رو باید جایگزین میکرد

بار وسایل ، مواد و تیشرت و هودی های جدید رو باید توی طبقات کشویی و آویز جا میداد و شاید حتی چینش وسایل رو تغییر میداد . درباره آخری مطمئن نبود

لیام میتونست خاک وسایل رو بگیره ولی زین مطمئن نبود لیام بدونه وسایل رو کجا یا چطور جا کنه . قطعا سوال های زیادی برای پرسیدن در حین کار داشت و این بیشتر از اینکه کمکی به تسریع کارشون کنه ، روند رو کند میکرد

- " نمیگم نمیشه ، ولی فکر کنم کمی زمان بر باشه"
- "شاید یه بار دیگه ؟"

+ "حتی در حد اینکه ماساژت بدم ؟ "
+ "شایدم بخوای بعد از کارت ببوسمت"

زین خنده کوتاهی کرد و سرش رو به نشانه ناامیدی تکون داد . طوری که لیام همیشه برای وقت گذروندن و بوسیدنش ذوق زده بود ، هیجان زده ش می کرد . اما خودش چی ؟ چرا کمی به خودش فکر نمیکرد؟

- "وسوسه کنندست"
- "ولی تو تازه از سرکار برگشتی و خسته ای"

لیام پیام رو سین زد و زین بعد از چند دقیقه منتظر موندن تصمیم گرفت کارش رو شروع کنه ‌. دوست پسرش فعلا آفلاین بود و زین امیدوار بود اتفاق نگران کننده ای نیوفتاده باشه .

قبل از خالی کردن بار ها تصمیم گرفت خاک وسایل رو بگیره . ماگ های طرح دار داخل طبقه اول نزدیک ترین کمد رو روی سکو چید و سراغ ماگ های ساده ی طبقه دوم رفت . داخل ماگ ها هم کمی خاک نشسته بود و زین فکر کرد بهتره بعد از تمیز کردن طبقات ، لیوان ها رو بشوره

هر چهار طبقه داخل کمد رو خالی کرد و دستمال ها و اسپری مخصوصش رو برداشت. خاک طبقه اول رو با دستمال بنفش رنگ برداشت و بعد از زدن اسپری ، با دستمال صورتی طبقه تمیز رو تمیز تر کرد

هنوز خاک طبقه دوم رو نگرفته بود که با خوردن تقه های ریتم داری به کرکره پایین مغازه متوقف شد ‌. فکر نمیکرد مشکلی برای هری به وجود اومده باشه ، پس ...

سریع سمت ورودی رفت و با بالا کشیدن کرکره با صورت خندان لیام مواجه شد : سلام !

زین نفسش رو با صدا از بینیش بیرون داد و لب هاش رو کج کرد : من بهت گفته بودم خسته ای و لازم نیست بیای !

Zayn My Kai - [3/4] 🐻ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ