Part 24 عشق توی نگاه اول

615 94 74
                                    



& کوک باردار بوده

تهیونگ با ناباوری به هوسوک نگاه کرد

_ بـ..بوده؟؟

پسر بزرگتر عرق روی پیشونیش رو پاک کرد و با تکان دادن دستش گفت

& نه نه اشتباه متوجه نشو..الانم هست فقط...

_ فقط چی هیونگ..؟

هوسوک آهی از سره بیچارگی کشید و دستاش رو روی شونه‌‌ی دونسنگش گذاشت

& خواهش میکنم آروم باش ته

دستایی که روی شونه‌اش بود رو پس زد و با صدای بلندی گفت

_ منو اونطوری صدا نکن

& باشه باشه... راستش بخاطره استرس و شوک بدی که بهش وارد شده ممکنه.... بچه سقط بشه

به دیوار تکیه داد و روی زمین نشست

بدون پلک زدن دونه دونه اشکهاش راهشون رو پیدا و صورتش رو خیس میکردن

_ حا...حال پسرکم چطوره؟؟

هوسوک لبخند تلخی زد

& پسرکت خیلی قویه.. درد زیادی رو متحمل شده و خون زیادی از دست داده اما الان حالش خوبه...خونریزیش رو قطع کردیم و در مورد بچه ، نگران نباش هیچکس نمیفهمه کوک حامله‌اس ( با صدای آرومی ادامه داد ) البته اگه زنده بمونه

با جمله‌ی آخر پسر بزرگتر ، هقی زد و دستاش رو روی سرش کوبید

با هر ضربه‌ای که میزد یک کلمه میگفت

_ منِ..احمق..میدونستم..خودشم..تو..رحم..یه..مرد..رشد..کرده

پسر بزرگتر دستای تهیونگ رو گرفت

& هیییششش آروم باش تهیونگ

دستای پسر بزگتر رو پس زد و انگشت اشاره‌اش رو به سینه‌ی خودش کوبید

_ من میدونستم حاصل عشقبازی دو مرده...میدونستم اون جئون سوکجین لعنتی رحم مخفی داره...ولی یک درصد به ذهنم نرسید ممکنه پسرش هم مثل خودش باشه

تکخندی کرد و سرش رو توی دستاش گرفت

_ این روزا زیاد غذا میخورد و چیزای عجیب دلش میخواست و من نادون با حرفام بخاطره زیاد غذا خوردنش باعث شدم گریه کنه

سرش رو بالا آورد و چشمای سرخ از اشکش رو به هیونگش دوخت

_ اگه بلایی سرشون بیاد..خودمو میکشم

پسر بزگتر به وضوح جدی بودن رو توی‌ نگاه خیس پسر کوچکتر دید

از جاش بلند شد

& نگران نباش و حرفای بیخود نزن من احتمال میدادم کوک بره کما اما همینطور که میبینی الان فقط بیهوشه و بعد از چند ساعت به هوش میاد

_ بچم چی..؟

هوسوک سرش رو پایین انداخت و به کفش های دونسنگش نگاه کرد

Boy friend..??Where stories live. Discover now