کاپشن گرم جئون

276 38 16
                                    

سه روز بعد
با جمع کردن چمدون هاش خودشو مشغول می کرد
صدای یونجون و کوک کل شب بهش اجازه ی خوابیدن نداده بود
از اون صداها متنفر بود بخشی از دلش نمی تونست خیانت های کوک رو نسبت به خودش قبول کنه و بخشی از دلش اون هارو عادی می دونست
در اتاقش به صدا دراومد
+بیا تو

°بیا پایین صبحونه بخور

+خیلی خب
همراهش پایین اومد جونگ کوک هم بدون توجه به جیمین با گوشی اش کار می کرد روی صندلی نشست
تعجب کرده بود این اولین باری بود که روی میز ناهارخوری غذا میبینه
+صبح بخیر
البته که انتظار پاسخی از جونگ کوک نداشت
شروع به خوردن کرد خیلی گرسنه بود جیمین بعد ازدواج اش تقریبا بیشتر وعده های غذایی اش رو حذف کرده بود
°سوبین پیام داده که بزودی میرسه

_اوم
جونگ کوک از شنیدن اسم سوبین زیاد خوشحال نشد و جیمین اینو متوجه شد
_توی فرودگاه تو و سوبین جلوتر از ما برین ممکنه خبرنگار ها شک کنن

°باشه عزیزم

+آه راستی جی...چیز دوست پسرم هم حدود یک ساعت دیگه به فرودگاه میره

_فکر‌ نمیکنم بهت اجاره داده باشم کسی همراهت بیاد

+ما به اندازه ی کافی درباره ی این موضوع بحث کردیم نه؟
کل روز رو بحث کرده بودن جونگ کوک آدم لجبازی بود و به این راحتی ها چیزی رو قبول نمی کنه
بهتر بود که میز صبحونه رو ترک کنه قبل از اینکه ناخواسته بخواد بحث بزرگی رو شروع کنه بلند شد
_بشین سر جات!
انتظار همچین حرفی رو نداشت
+من سیر شدم

_نشنیدی چی گفتم ؟بشین سر جات
هوفی کشید و دوباره نشست از اینکه جونگ کوک چرا دوست داشت بشینه هیچ ایده ای نداشت
با چنگال اش ور رفت
_وقتی وارد فرودگاه شدیم بهم بچسب و وانمود کن خیلی خوشحالی

+باشه

_بهتره مزاحم من نشی مخصوصا< دوست پسرت>!
کلمه ی دوست پسر رو  محکم گفت
_حالا می تونی بری
از اون موقعیت فرار کرد و سمت اتاقش رفت
چه جو سنگینی
جدیدا از جونگ کوک بیشتر از قبل می ترسید مخصوصا وقتی فهمیده بود که مادربزرگ یونگی رو اون کشته
(فلش بک )
دوروز قبل
تو اتاقش خودش رو حبس کرده بود اصلا حال و حوصله ی یونجون و جونگ کوک  رو نداشت
درواقع از موقعی که اونارو وسط سکس دیده بود دیگه اصلا از اتاقش خارج نشده بود
یجورایی شاید حسودی می کرد !
شکم گرسنه اش بهش اجازه رکورد بیشتر توی اتاق موندن رو نداد پس خیلی بی‌سر و صدا بیرون اومد وارد اشپزخونه شد
یواشکی رامن اش رو می خورد تا اینکه صدای بلند جونگ کوک رو از توی پذيرايی شنید چراغ ها خاموش بود
یکجایی قایم شد
اول فکر کرد که جونگ کوک سر خودش داد زد اما یکم دقت کرد اون با تلفن صحبت می کرد
گوش هاش تیز شد و با دقت به صحبت های جونگ کوک گوش می کرد
_هی مین سالگرد مامان‌بزرگت چطور بود؟
مامان بزرگ؟
جونگ کوک از مامان‌بزرگ یونگی از کجا خبر داشت؟
بیشتر گوش کرد
_خیلی دوست داشتم موقعی که داشت برای جونش التماس می کرد رو ببینی
شنیده بود که مادربزرگ یونگی فوت کرده اما نمیدونست که پشت مرگ اون پیرزن جونگ کوکه!
_اگر کار اشتباه دیگه ای ازت سر بزنه دفعه ی دیگه خواهرت رو میکشم!
تعجب کرده بود
میدونست که جونگ کوک آدم های زیادی رو تهدید به مرگ میکنه اما نمیدونست که این تهدید ها واقعی میشه
یواشکی از گوشه ای فرار کرد و سمت اتاقش رفت
(پایان فلش بک)
+خیلی عجیبه
با خودش زمزمه کرد
پس شاید دلیل اینکه یونگی تشنه به خون جونگ کوکه مرگ مادربزرگ شه
چند دقیقه بعد متوجه شد که سوبین هم اومده
پشت در دوباره فال گوش وایساد و حرف های سوبین و یونجون رو گوش می کرد
یونجون خیلی خوب فیلم بازی می کرد طوری وانمود کرد که تازه اول صبحی اینجا اومده
+اون پسره ی لعنتی
نفرت جیمین از یونجون روز به روز بیشتر می شد

𝗠𝗿. 𝗣𝗮𝗿𝗸'𝘀 𝗴𝗿𝘂𝗺𝗽𝘆 𝗵𝘂𝘀𝗯𝗮𝗻𝗱|𝗞𝗼𝗼𝗸𝗺𝗶𝗻Donde viven las historias. Descúbrelo ahora