- حتی نیم گرم عقل تو سرت نیست!
به خاطر فشار بیرحمانه پنبه بتادینی روی زخم گونهاش، صورتش رو از درد جمع کرد. در تلاش برای فرار از دست پسر عصبانی روبهروش، خودش رو عقب کشید و غر زد:
+ من آسیب دیدم هیونگ! نظرت چیه یکم مهربونتر باشی؟
پنبه رو توی ظرفی که روی میز کنار تک صندلی داخل مغازهاش بود انداخت و برای آروم کردن خودش نفس عمیقی کشید.
- تو چی کای؟! نظرت چیه یکم عاقلتر باشی و از مغزی که توی سرته کار بکشی؟ تو که حتی نمیتونی دوتا فحش درست بدی چرا باید شروع کننده دعوا با کسی باشی که هیکلش حداقل سه برابر خودته و از قضا صاحبخونهاتم هست؟
از روی صندلی بلند شد و با صدایی که کمی بلندتر از حالت عادی بود گفت:
+ خیلیم میتونم! هم بهش فحش دادم هم دوتا مشت دو طرف صورتش زدم! تقصیر خودش بود که با زبون خوش نفهمید فروش این ماهم خوب نبوده که نتونستم اجارهاش رو بدم!هنوز جملهاش رو تموم نکرده بود که صدای دست زدن پسر رو شنید.
- آفرین که بلدی مشت بزنی مرد قوی! احتمالاً همینجوریم قراره بقیه مشکلاتت رو حل کنی و یه جا هم برای موندن پیدا کنی، آره؟! میدونی که دَن نمیذاره کسی رو ببرم خوابگاه. یا نه! بگو ببینم قراره بیای و با اونم دعوا کنی؟!
کیفش رو از روی زمین چنگ زد و همونطور که به سمت خروجی میرفت با ناراحتی گفت:
+ همخونه آمریکایی افادهایت باشه برای خودت هیونگ! من قراره برم اسکله!
شوکه سر بلند کرد و برای منصرف کردن دوست خیرهسرش فریاد زد:
- کجا میری کای؟ شبه، دریا طوفانیه قرار نیست هیچ ماهیای گیرت بیاد! خطرناکه برگرد!
کلافه سرش رو روی میز کوبید تا شاید راهحلی به ذهنش برسه. باید هرطور شده پسر ماهیگیر لجباز رو تا آخر طوفان پیش خودش نگه میداشت!
+ آخرش مغزت صاف میشه هیونگ! اینقدر سرت رو نکوب تو در و دیوار!
سرش رو یه ضرب بالا آورد و با چشمهای گرد شده به پسری که پاکت شیرموز توی دستش رو روی کانتر مغازه میذاشت نگاه کرد.
+ اون شکلی نگاهم نکن! گشنهام بود نمیشد به ردیف شیرموزای خوشگل دم در نگاه کنم و با شکم خالی برم!
ناباور زمزمه کرد:
- من دارم از دستت دیوونه میشم بعد تو فقط رفتی شیرموز برداری؟!
YOU ARE READING
KAI's Extraordinary Day!
Fanfictionنیمهشب بود و کای به روزی که پشت سر گذاشته بود فکر میکرد. عجب روز فوقالعادهای! یه شروع عالی و یه پایان عالیتر! • SeKai • Parallel Universe, Romance