pt12[شناخت]

231 66 91
                                    

نور آفتاب اولین چیزی بود که حتی قبل از بازکردن پلک‌ چشم‌هاش، اومدن روز جدید رو بهش خبر داد. دستش رو به حالت سایه‌بان روی صورتش گذاشت تا بتونه کم‌کم چشم‌هاش رو باز نگه داره، بدنش خسته بود و هنوز انرژی لازم رو برای حرکت‌های بزرگ نداشت.

کمی بیشتر به خودش زحمت داد و خواست از جا بلند شه که بین بازوی قدرتمند آلفا اسیر شد.

-کجا؟
-میخواستم بشینم
-بخواب کوک، شب سختی رو گذروندی!

با یادآوری اتفاقی که افتاد، هرچند محو و دور، بی توجه به چشم‌هایی که برای خواب بیشتر التماس میکردند، دست پادشاه رو کنار زد و در جاش نشست.

-چیشد؟ درد داری؟ حالت خوبه؟

عمل شتاب‌زده‌ی فرمانده، تهیونگ روهم نگران خودش کرده بود. دستش رو روی شونه‌ی پادشاه گذاشت و اون رو به خواب دعوت کرد. 

-من رو ببخشید، نمی‌خواستم نگرانتون کنم.

تهیونگ که خیالش راحت شده بود، نفسش رو رها کرد و بی توجه به حرفش دست جونگ‌کوک رو پایین کشید تا دوباره در آغوشش حبس شه.

-جبرانش کن!
-چی سرورم؟ چطوری؟
-سرورت رو توی پایتخت گم کردی، با آلفات بخواب تا من هم بتونم راحت بخوابم.
-اینطوری؟
-کوک امگای خوبی باش.

جونگ‌کوک به تلاش‌های بامزه‌ی آلفاش برای خوابیدن چند لحظه بیشتر، خندید و بدون حرف سرش رو روی سینه‌ای گذاشت که تازه متوجه برهنه بودنش شد.

معذب بود؟ نه دیگه اون حس اضافی و خواسته نشدن رو کنار پادشاه حس نمیکرد، اون حاضر بود برای سینه‌ای که سرش رو به آرومی روش گذاشته بود، جونش رو هم فدا کنه و چقدر این حس خواسته شدن توسط این آلفا رو دوست داشت.

از رایحه‌ی ملایم تهیونگ و صدای نفس‌هایی که منظم شده بود، فهمید که پادشاه دوباره عمیق به خواب رفته پس اینبار سعی کرد بدون اینکه آلفا رو بیدار کنه از آغوشش بیرون بیاد که دوباره تلاشش با شکست مواجه شد.

-کوک!
-ببخشید، میخوابم.
-امگای لجباز

چشم‌هاش رو حتی باز نکرد، سرش رو بین گردن جونگ‌کوک برد و از رایحه‌ای که دوباره میتونست به خوبی استشمام کنه لذت برد و آرامش گرفت.
ناخودآگاه از این حس آرامش، لبخندی زیبا روی لب هردو نقش بست و به فرمانده اجازه داد تا بی‌توجه به زمان، کمی بیشتر در آغوش آرامش‌بخش پادشاهش استراحت کنه.
             ***************
مدتی بود که با خبر ناپدید شدن پادشاه و فرمانده‌ی وفادارش، سران قبایل جلو اومده و ادعای حکومت داشتند. 
در روزهای اول سوکجین تمام تلاشش رو برای نگهداری نظم و انضباط قلعه به کار برده بود ولی کم‌کم با نافرمانی عده‌ای از خدمه که گروه گروه توسط سران خریداری شده بودند، شورش داخلی برپا شد، به اتاق مشاور و اسناد حمله کردند و بعد از گرفتن سوکجین، اتاق‌ها رو یکی بعد از دیگری بستند تا پادشاه جدید و حکومتی که بنا میکردند، دستور جدیدی صادر کنه!

The King's TalismanWhere stories live. Discover now