Gypsy dance

675 88 3
                                    

سوم شخص:

آلفای سیاه پوست با صدای بلندی‌گفت : ناخدا به اندازه ی کافی به بندرگاه نزدیک شدیم .‌لنگرارو بندازیم؟

ناخدا سری تکون داد : بندازین .

بعد روی عرشه ی کشتی قدم های بلندی برداشت‌ و با صدای بلندتری طوری که همه ی خدمه ی کشتی بشنون ادامه داد : اونایی که میخوان بیان ، یکی دوساعت دیگه زمانی که هوا تاریک شد با من میان و هرچیزی لازم‌دارید میخرید و بعد از زمانی که تعیین میکنم ، در مکانی ‌که مشخص شده جمع میشین که با هم برگردیم . مفهومه؟

همه ی خدمه‌ با احترام تایید کردن : بله ناخدا

نامجون ، آلفای قویِ کره ای که دست راست‌ ناخدا محسوب میشد ، کنارش ایستاد و از ناخدا با صدای آروم و‌نیشخندی که روی لباش جا گرفته بود، پرسید : جونگکوک شنیدم که این کشور ساحلی ، امگاهای زیبایی داره . و البته فاحشه خونه های پر رفت و آمدی . میای امشب سری هم به اونجا بزنیم؟

جونگکوک با نیم نگاهی به صورتِ شیطانیه‌ برادرش ابرویی بالا انداخت : بنظرت من هیچوقت به همچین پیشنهادهایی نه گفتم برادر؟

نامجون با بیخیالی شونه ای بالا انداخت : فقط میخواستم در جریان باشی برادر بزرگه .

بعد همونطور که سوت های آهسته و خوشحالی میزد ادامه داد : فکر کنم امشب قراره نصف سکه هایی که از آخرین غارتمون صاحب شدیم و از دست بدیم .

چشمکی به برادرش زد و همونطور که ازش دور میشد گفت : به هرحال ارزشش رو داره .

آلفای ناخدا نیشخندی زد و سری به تاسف تکون داد . برادرش از بچگی تب تندی داشت . اون لعنتی اولین سکسشو تو سیزده سالگی انجام داد و واو . این سن واسه یه آلفا هم سن کمیه .

اما به هرحال خود جونگکوک هم سن زیادی نداشت وقتی اولین بار طعم‌لذت رابطه رو چشید . شمارش کسانی که باهاشون سکس کرده بود تا الآن که ۲۶ ساله شده بود رو از دست داده بود و این نشون از معتاد رابطه بودنش میداد‌ .

یکی دوباری هم برده های امگایی رو دزدیده بود که زمانی که طولانی مدت در دریا هستن ، نیازش رو با اونها برطرف کنه اما متاسفانه ، جونگکوک تنوع طلبی زیادی داشت . بخاطر همین بعد از چندبار استفاده بردن از اونها ، که البته بخاطر تو هیت رفتنشون خودشون بهش التماس میکردن که با دیکش جرشون بده ، اونها رو به افرادش میداد که تا زمانی که جون دارن ازشون استفاده کنن .

شاید بیرحمانه و وحشیانه بنظر بیاد اما ، چه انتظاری میشه داشت؟ اونها دزد بودن . نه دزد معمولی . اونها دزدای دریاییِ" نهنگ قاتل" بودن ‌.
کابوس حکما و مردم هر کشور . و تحت تعقیب توسط اونها . این موفقیت رو نه تنها مدیون خدمه ی زرنگ و بیرحم کشتی ، بلکه مدیونِ ناخدای شجاع و باهوششون هم بودن . ناخدایی که اونها رو از یه چیزی زیر صفر ، به این قدرت و ثروت رسوند .

و افرادش همیشه ممنون و وفادار بهش بودن و می‌مونن . به هرحال اگه ناخدا درِ امید رو به روشون باز نمیکرد ، خیلی وقت پیش در فقر و گرسنگی مرده بودن .
.
.
.
.
.

سه ساعت بعد زمانی که خورشید کاملا به‌ سمت غرب پنهان شد و تاریکی فضا رو در بر گرفت ، به آهستگی و با احتیاط از کشتی که درجایی غیرقابل دید عموم مستقر شده بود ، پایین پریدن و از صخره ها که منتهی به جنگل و سپس شهر میشدن ، بالا رفتن ‌‌.

جونگکوک دست متیو ، آلفای سیاه پوست رو گرفت و با بالا کشیدنش ، ایستاد و لباس هاش رو تکوند و لبخند خبیثی به افرادی که باهاش اومده بودن زد : خب پسرا ، وقت خوش گذرونیه .

دوازده نفری که باهاش اومده بودن فریاد بیصدایی زدن و یههه گویان شادیشون رو به ناخدا نشون دادن .

ناخدا تکخندی زد و با سر بهشون اشاره زد که راه بیوفتن و خودش بعد از انداختنِ کلاه شنلش روی سرش ، جلوتر به طرف جنگلِ تاریک که درخت های سرو و کاجش با بلندیشون در اون فضای بی نور ترسناک جلوه میکردن قدم برداشت .

نامجون دوان دوان خودشو به برادرش رسوند و با هم قدم شدن کنارش ، شروع به صحبت کردن کرد .
شوخی هایی که جونگکوک میکرد باعث بلند شدن صدای خندش میشد و تذکر برادرش رو مبنی بر آروم خندیدن جواب می‌گرفت .

تقریبا به انتهای جنگل که رسیدن ، صدای آواز و همهمه ای به گوششون رسید .

دزدای دریایی کنجکاو راهشون رو به طرف منبع صدا کج کردن و با رسیدن به اون قسمت ، چشمشون به آتیش بزرگی که برپا شده و مردمی آوازخوان که تعدادیشون نشسته و تعدادی هم در حال رقصیدن بودن خورد .

از لباس هایی که تنشون بود و آلات موسیقی مخصوصی که شامل نی همبون ، دمام ، کمانچه و تنپور میشد و روحیه‌ی شادشون ، مشخص بود اونها کولی ان .

داشتن به بزمشون نگاه میکردن و بعد از چند دقیقه ، امگاهایی که درحال رقص و پایکوبی بودن با لبخندهایی که به چهره داشتن در دو طرف ایستادن و با تکون دادن دف های کوچکی که در دستشون بود و ایجاد صدای جیرینگ جیرینگ سکه های وصل شده دور تا دور اونها ، راه رو برای امگای نوجوانی که لباس رنگارنگی از جنسی به رسم و مانند کولی ها به تن داشت باز کردن .

امگای مذکر خرامان با ناز و عشوه ای که با رقصش هماهنگ بود جلوتر اومد که صدای دست و سوت کولی های دیگه و مردمی که متعلق به اون کشور کوچیک بودن و برای تماشا اومده بودن ، بلند شد .

امگا همونطور که بدنش رو پیچ و تاب میداد دست هاشو بالا آورد و سنج های انگشتیش رو بهم زد و ریتم جدیدی به موسیقیِ درحال پخش داد .

جونگکوک درحالی که نظرش جلب شده بود تای ابروشو بالا انداخت و همونطور که چشم از امگا برنمی‌داشت ، درجواب برادرش ، گفت : شما برید نامجون . چهار ساعت دیگه همین جا میبینمتون ...




_____________________________________

پارت اول خدمت نگاه قشنگتون🫂❤️

بچه ها یه چیزی بگم . داستان با ریکشن های شما پیش میره . پس لطفا نظرات زیبا و ووت هاتون رو دریغ نکنید ❤️

"GYPSY"   [KOOKV]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora