صبح روز بعد هیچ چیز طبق انتظارات جونگکوک پیش نرفت هیچ چیز..وقتی از خواب بیدار شد انتظار داشت از دیشب تهیونگ کنارش باشه اما اون رو کنارش ندید.
با کمک دستاش سعی کرد از حالت خوابیده بلند شه و روی تخت بشینه اما با کشیده شدن زخمای کم عمق و سطحی کمرش ناله ای از روی درد کرد و رو تخت افتاد.برا بار دوم سعی کرد بشینه و موفق شد،تهیونگ لباس هاش و دیشب عوض کرده بود پس نیاز نبود لباساش رو عوض کنه. از روی تخت بلند شد و سمت در اتاق رفت. چند یار دستگیره در رو پایین کشید اما در اتاق باز نشد. تهیونگ اونو تو اتاق زندانی کرده بود؟؟ عالی شد.
اطراف اتاق رو نگاه کرد اما گوشیش رو پیدا نکرد حتی بیسیمی که از طریق اون خدمتکار هارو تو اتاق صدا میکرد هم نبود.
چند بار محکم به در کوبید و تهیونگ و خدمتکار هارو صدا زد تا درو باز کنن اما مثل اینکه کسی صداش رو نشنیده بود. البته جونگکوک اینطور فک میکرد چون نمیدونست تهیونگی که تو اتاق رو به رو مشغول انجام کارش هاش بود صداشو شنیده بود و خودش رو به کری زده بود.
جونگکوک فکر میکرد چون تهیونگ دیشب بعد از بیهوش شدنش که درواقع خودش رو به بیهوشی زده بود، ازش عذرخواهی کرده بود و زخماشو باند پیچی کرده بود یعنی اونو بخشیده و از کارش پشیمونه و قراره باهاش خوب رفتار کنه. اما برعکس شد.
درسته جونگکوک هم از تهیونگ بابت کارای دیشبش دلخور بود اما اون احساسی که ته دلش جوونه زده بود اجازه نداد دلخوری ادامه پیدا کنه و همون دیشب تصمیم گرفته بود توی عمارت کنار تهیونگ بمونه با خواست خودش.اما الان که تهیونگ اونو زندانی کرده بود همه چیز فرق کرد.. اگه تهیونگ میخواست بازی رو شروع کنه جونگکوک هم با کمال میل یکی از بازیکن های این بازی میشد..
"خودت خواستی کیم.. خودت هم پشیمون میشی"الان که تصمیم گرفته بود یکی از بازیکن های بازی مرد بزرگتر بشه بیخیال در زدن شد و سمت حموم رفت.. اول باید اعتماد به نفس از دست رفته دیشبش رو به دست میآورد..
کلید وان رو فشار داد و وان کمتر از 1دقیقه پر از آب شد.مقداری از شامپو وانیل رو توی وان ریخت و مشغول درآوردن لباس هاش شد. وقتی تیشرت رو از تنش بیرون آورد از توی آینه به زخمای کمرش نگاه انداخت. به لطف پماد های ترمیم کننده فقط رد کمرنگی از ضربه های دیشب رو کمرش مونده بود که اونم با یک بار دیگه استفاده از پماد های مخصوص از بین میرفت..
با خیال راحت توی وان دراز کشید و از برخورد آب گرم با ماهیچه های کوفته شده بدنش آه آرومی از بین لب هاش خارج شد و از آرامشی که دریافت کرده بود کمکم چشم هاش گرم شد و به دنیای خواب رفت.
_
_
_دوساعت از موقعی که جونگکوک به در میزد گذشته بود و تهیونگ توی اتاق خودش مشغول کار های محموله هاش بود. بالاخره بعد از چند ساعت کار هاش تموم شد و آیپدش رو کنار گذاشت و روی تخت دراز کشید.
BINABASA MO ANG
_𝐏𝐥𝐚𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐟𝐢𝐫𝐞_
Fanfiction_نزدیک شدنت به من عاقبت خوبی نداره جئون +از بچگی عاشق بازی کردن با آتیشم کیم =جونگکوک بوکسوری که تو دید مردم یک پسر مغروره ولی در اصل یه پسر شیطون و بازیگوش و احساسیه.. یکشب موقع برگشت به خونه متوجه چند تا کامیون و آدم های مشکوکی میشه و فیلمبرداری...