***(رد ناخن های پسرک بر روی تن مرد آشکارا به چشم میخورد. نفس های سنگینش را بی جان بر روی سینه ی مرد میدمید که او را به سمت حمام حمل میکرد.)
_باید عجله کنی نه اینکه شل بشی...
(با حرف مرد، پسرک نگاهش را به سمت صورت مرد بالا گرفت و با اخم و نفرت و دلخوری به او خیره ماند. نگاه مرد با نگاه پسرک پایین آمد و بی حوصله غر زد)
_چته؟ الان انقد جرات پیدا کردی که اینجوری نگام کنی؟ چون میدونی پلیسا پایین منتظرتن؟
(پسرک بدون هیچ حرفی با تنفر به مرد خیره ماند و بعد نگاهش را از او گرفت و چشمانش را که از اشک پر شده بود مالید، قبل از اینکه مرد وارد حمام شود خود از آغوش او پایین آورد و روی پاهایش ایستاد و زمزمه وار نالید)
+خیلی پستی...
(چین عمیقی روی پیشانی مرد نقش بست که به سرعت بازوی پسرک را فشرد و سمت خود کشید. صدایش را بالا برد و بر سر او غرید)
_من پستم؟ اینکه این همه پول خرج یه هرزه کنی و در عرض ده روز ازت بگیرنش درحالی که تو همین ده روز هم فقط دو بار اونم به زور بهت داده؟
(سکوت پسرک جوابی بود که به مرد اجازه ی ادامه ی صحبت هایش را داد)
_جوری رفتار نکن که انگار کار عجیب و غریبی باهات کردم...
+تو بهم...تجاوز کردی...
(صدای بغض آلود پسرک بلند شده و چشمان اشک بارش با انزجار و دلخوری به مرد خیره شد)
_تجاوز.. تجاوز...
میشه انقدر منو گناهکار جلوه ندی... چرا انقدر احمقانه رفتار میکنی؟ من فقط باهات س×ک×س داشتم، چیز عجیبی که نبوده...+اما...من نمیخواستمش...
(مرد زمزمه ی پسرک را قطع کرد و بر سرش فریاد کشید)
_خب که چی؟ چرا جوری رفتار میکنی که انگار تاحالا با هیچکس رابطه نداشتی؟... یه س×ک×س انقد برات عجیب بوده که همیشه اینجوری وحشت زده رفتار میکنی؟ میدونی وقتی که جلوم پنیک کردی چه حسی داشتم؟ حس یه هیولا رو داشتم...
(شانه های پسرک را میگیرد و او را محکم تکان میدهد و غرشش اوج میگیرد)
_این احساسی بود که هروقت میدیدمت بهم دست میداد... برای همین کاری باهات نداشتم... احساس وحشتناکی که تو بهم میدادی و اون نگاهت که انگار چندش ترین موجود روی زمینم...
(قطره های اشک چشمان پسرک با تکان های شدید مرد، در نقطه های نامعلومی پرتاب میشد.
دست هایش را مشت کرد و لب های جمع شده اش که دندان هایش را روی هم میفشرد، بغضش را رها میکرد.
هق هق هایش از سر گرفت اما شدید تر از قبل. لب هایش از بغض میلرزید که دستانش را بالا برد و بازو هایش را با دستان مخالفش گرفت و خود را جمع کرد.
صدایی زمزمه وار و لرزان از او خارج شد)
YOU ARE READING
گام های متزلزل Unsteady steps
Adventure∆ در یک مکان و زمان اشتباه بودن، میتواند به کلی سرنوشت را تغییر دهد ∆ ×داستان پسری دانشجو که برای درس خوندن به یه کشور دیگه میره اما به خاطر یه اشتباه و بد شانسی به عنوان برده ی جنسی در کشوی غریب و دور از آشنا به مدت ۳ سال به فروش میره×