چشم های مشکی رنگش رو به تک تک متحدانش که پشت میز نشسته بودن چرخوند.. و با کشیدن نفس عمیقی لبخندی زد و با گذاشتن در هاش روی میز و قفل کردنشون در هم صدای اروم و عمیقش که ترس رو در دل تک تک متحدانش مینداخت شروع به حرف زدن کرد..
§امیدوارم که فردا مثل دیشب از فرستادن افرادتون خوداری نکنید.. وگرنه قول نمیدم که کسی از شما زنده بمونه..
حاله ترسی که دور تا دور افراد پشت میز رو فرا گرفته بود دوست داشت.. وقتی که ترس رو داخل چشم هاشون میدید.. روح سرکشش و خون خوارش اروم میگرفت.. انگار که کارش رو درست انجام داده.. با بلند شدن از پشت میز بدون هیچ نگاهی به افرادی که سرشون رو براش خم کردن با دست های که پشت سر گره زده بود اتاق تاریکی رو که در اون جلسه برگزار شده بود رو ترک کرد.. رو به مشاورش به ارمی گفت..
§از میهمان هامون پزیرایی کن.. تاکی..
مشاور سری خم کرد و بدون گفتن چیزی از دوره گرد دور شد.. با پوزخندی که روی لبش شکل گرفت نگاهش رو به پنجره بزرگ که اشعه های طلایی رنگ خورشید رو به داخل سالن حدایت میکرد داد.. اولین قدمش رو قرار بود فردا برداره.. و بعد عصر خونین اغاز میشد.. حالا که از بند هزاران سالش ازاد شده بود قرار نبود به کسی رحم بکنه.. هرکس که جلوی راهش قرار میگرفت رو سلاخی میکرد.. کیم سونگیون باید یک احمق میبود که هیولایی به وحشت ناکی میساکی رو ازاد کرده بود.. هیولایی که فکر میکرد میتونه کنترلش بکنه.. ولی این رو نمیدونست که هر چقدر بیشتر دوره گرد هارو تحت فشار قرار بدی.. بیشتر برای کشتنت حریص میشن.. بازی با یه دوره گرد پایانش مرگ بود.. و انگار که کیم سونگیون نادانسته.. داشت خودش رو پیش از پیش به مرگ نزدیک میکرد.. میساکی قرار نبود برای تحقیر هایی که کیم سونگیون بهش کرده بود اون رو ببخشه.. قطعا تنها چیزی که انتظار کیم سونگیون رو میکشید مرگ بود.. سایه فرشته مرگ با داسش در بالای سرش دیده میشد.. داسی که لحضه به لحضه داشت بیشتر بهش نزدیک میشد.. ارواح سیاه رنگ دنیای زیرین منتظر عضو جدیدشون بودن..ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ماشین زره پوش محافظ های خاندان کیم جلوی دروازه طلایی رنگ عمارت یرا متوقف شد.. ریوجین با برداشتن شمشیر باریک و مشکی رنگش از کنار صندلیش با باز کردن در از ماشین زرهی پیاده شده.. تهیونگ هم بعد از کشیدن نفس عمیقی پشت سر ریوجین از ماشین پیاده شد و همراهش به سمت عمارت یرا حرکت کرد.. با محکم کردن شمشیرش پشت کمرش نگاهش رو به سمت محافظ هایی که همراه اونا اومده بودند برگردوند.. چشم های سیاه رنگش رو که باعث ترس محافظ ها میشد رو بهشون دوخت و با صدای بی حسی زمزمه کرد..
~هرکس رو دید بهش رحم نکنید.. مطمعن باشید که اون بمیره.. وگرنه خودتون به سرنوشتش دچار میشید..
تهیونگ با سری کج شده پوزخندی از ترس محافظ ها زد.. هه واقعا قرار بود همراه با چنین ادم هایی میساکی رو شکست بدن.. تهیونگ با گرفتن دست ریوجین نگاه اون رو به سمت خودش برگردوند.. روجین با اشاره سر تهیونگ به عمارت به محافظ ها پشت کرد و بعد از کشیدن بازوش از بین دست های اون زودتر از پسر الفا به سمت عمارت حرکت کرد و تهیونگ هم دست به جیب پشت سرش رفت.. دروازه های زیبای عمارت پریان شکسته هرکدوم گوشه ای افتاده بود.. جلوی در پر شده از پریان بال دار محافظ بود که خونشون روی سطح سفید رنگ و سنگی حیات عمارت ریخته بود.. با گذشتن از جنازه های بیشماریی که تمام عمارت رو پر کرده بودن به دری که خورد شده بود رسیدن.. واقعا تعجب کرده بود که چطور پریان با اون همه قدرت نتونسته بودن جلوی افراد میساکی رو بگیرن.. با صدای گوش خراشی که از سوی اسمان میومد چشم همه به سمت بالا چرخید.. ریوجین با چشم های گرد شده شمشیرش رو از قلاف بیرون اورد ولی قبل از اینکه بتونه اون روی بدن موجود بال داری که با جیغ های بلند و گوش خراش به سمتش میومد فرود بیار موجود خودش رو روی ریوجین انداخت و در حالی که توی صورت ریوجین جیغ میزد چنگال های بلندش رو بالا برد تا اون رو روی صورت ریوجین فرود بیار.. تهیونگ با دیدن هزاران موجودی که در حال پرواز در اسمان بودن و داشتن سمت اون ها میومدن با فریاد بلندی گفت..
€زودتر متفرق بشید..
و بعد خودش با بیرون کشیدن تفنگ عجیبی اون رو به سمت سر موجودی که روی ریوجین افتاده بود گرفت.. با فشار دادن ماشه صدای بلندی بگوش رسید و بعد تیری بود که حاله ای از رنگ سبز رو روی خودش داشت که مستقیم داخل مغز موجود بال دار نشست.. با افتادن اون موحود روش و پاشیده شدن خونش روی صورتش چشم هاش رو بست.. و در حالی که نفس نفس میزد با دست اون رو به کناری حل داد.. همراه با باز کردن چشم هاش نگاه به تهیونگی که بالای سرش ایستاده بود برخورد کرد.. با گذاشتن دستش که با دست کش بدون انگشتی پوشونده شده بود داخل دست تهیونگ که به سمتش گرفته بود از جا بلند شد.. قفسه سینش هنوز هم از روی شوک بالا و پایین میشد.. پارچه مشکی رنگی رو که تهیونگ به سمتش گرفته بود رو از میون دست های اون بیرون کشید.. در حالی که با پارچه صورتش رو پاک میکرد با صدای که درون پا چه خفه بنظر میرسید گفت..
~اینا دیگه چه کوفتین..
€نمیدونم..
تهیونگ کنار اون جنازه روی زمین نشست.. با گذاشتن تفنگش پشت کمرش دستش رو به سمتش برد و با برگردوند اون جنازه که بوی متعفنی به خودش گرفته بود به چهرهش نگاه کرد.. پوست رنگ پریده ای داشت.. جای جای صورتش پر شده از رگ های قرمز رنگ بود.. چشم هاش به شکل عجیبی درشت شده بودن.. انگار که داشتن از حدقه در میومدن.. و عجیب تر هم این که مردمک چشمش به شکل چشم یک اژدها بود.. ریوجین پارچه خونی شده رو روی زمین پرت کرد.. و با نگاه کردن به آسمان متوجه چندتا از همون موجودات شد که داشتن به سمتشون میومدن.. با گرفتن دست تهیونگی که روی زمین نشسته بود اون رو همراه خودش به سمت دیگه ای کشوند..
~باید بریم بقیشون دارن به این سمت میان..
نگاهش رو که هنوز به اون موجود عجیب بود رو چرخوند و با خیره شدن به جلوش بعد از بیرون کشیدن دستش از میون دست های ریوجین با قدم های که سرعت بیشتری گرفته بودن همراه اون حرکت کرد..
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝑅𝑒𝒹 𝓇𝑜𝓈𝑒 (𝒥𝒾𝓃𝒽𝑜𝓅𝑒 𝟤𝓈𝑒𝑜𝓀 )
Фэнтези♕خیلی دوست دارم رز کوچولو.. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ با طلوع ماه خونین.. همزمان با پیدا شدن وارث رز ها جنگ عظیمی بین نژار های خون خوار و گرگ ها دورگه در گرفت.. عصر خونینی که هزاران سال پیش ایجاد شده بود دوباره...