با شنیدن صدای موتوری که بهشون نزدیک میشد، از اینه بغل ماشین نگاهی به پشت سرشون انداخت و جیمین رو دید که از موتور پیاده میشد و به طرف اونها میومد. در ماشین رو باز کرد روی صندلی عقب نشست و بدون هیچ حرفی سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و چشم هاش رو با خستگی بست.
تهیونگ نگاهی به ساعتش انداخت و با دیدن عقربه هایی که زمان تقریبی رسیدن افراد جونگ این رو نشون میدادن، کلتش رو پر کرد و به اعضا خبر داد تا اماده باشن و جونگکوک ماشین رو روشن کرد و به طرف گذرگاه اصلی راه افتاد. همزمان با رسیدنشون، چند ماشین باربری از فاصله نسبتا نزدیکی دیده شدن. تهیونگ کمی صبر کرد تا فاصله هاشون به حداقل برسه و بعد از طریق بی سیم اعلام کرد:
-حالا!
اول ماشین خودشون و پشت سر اونها ماشین اعضا به جاده ملحق شدن، با سرعت زیادی مقابل ماشین های قاچاقچیها پیچیدن و جلوی حرکتشون رو گرفتن و با عجله از ماشین هاشون پیاده شدن. با اشاره جونگکوک، اعضای گنگ به طرف اونها حمله کردن و قبل از اینکه فرصت تحلیل موقعیت رو داشته باشن، اونها رو از ماشین بیرون کشیدن و روی زمین انداختن و وادارشون کردن که روی زانوهاشون بشینن و دست هاشون رو به بالا ببرن. تهیونگ و جونگکوک هر کدوم به طرف ماشینی رفتن و دختر هایی رو دیدن که با چهره های ترسیده و رد اشک خشکیده روی صورتشون، به هم چسبیده بودن و میلرزیدن. نگاهی به هم انداختن و کلت هاشون رو پشت سرشون قایم کردن تا بیشتر از این باعث ترس اونها نشن. تهیونگ بدون اینکه نزدیک تر بره با لحن ارومی گفت:
-ما برای کمک به شما اومدیم. میتونین پیاده بشین و به سمت اون ون ها برین؟
یکی از دختر ها به حرف اومد:
-چطور بهتون اعتماد کنیم؟ اگه شما هم مثل اینا باشین چی؟
مرد گوشه ابروش رو خاروند و دنبال جواب قانع کننده ای گشت، ولی هیچ مدرکی برای نشون دادن نیت خوبشون نداشت. اونها هم دقیقا مثل افراد جونگ این، مسلح بودن و ظاهر خشنی داشتن؛ پس تنها راهی که به ذهنش رسید رو امتحان کرد و کارت شناسایی وکالتش رو بهشون نشون داد.
-خب... من یه وکیلم و اینم مدرکشه! و در ضمن، ما الان مجبوریم به هم اعتماد کن-
با شنیدن صدای شلیک گلوله، حرفش نیمه تموم موند و به عقب برگشت. مرد قاچاقچی به پای یکی از اعضا شلیک کرده بود و حالا همراه با چاقویی که توی دستش می درخشید، به طرف جونگکوک میدوید. فاصله اش با جونگکوک زیاد بود و نمیتونست به موقع بهش برسه پس اسلحه اش رو بیرون کشید و زانوی مرد رو نشونه گرفت اما قبل از اینکه شلیک بکنه، در ماشینی که جیمین داخلش نشسته بود ناگهانی باز شد و باعث شد در به شدت با شکم مرد برخورد کنه و اون رو زمین بزنه. جیمین با خونسردی از ماشین پیاده شد و یک پاش رو روی شکم مرد گذاشت و فشار داد.
YOU ARE READING
FLORICIDE | SOPE
Fanfiction༺Floricide🥀 ┊Genre:Criminal, Angst, Romance, Smut ┊Couple: Sope, Vkook ┊Writer: Shinrai _هیچکاری نتونستم بکنم، چیکار میکردم؟ خب دوستم نداشت، به قول خودش اونقدراهم احمق نبود که یکی مثل من رو دوست داشته باشه. و بعد اون رفت. طوری رفت که من ارزو کرد...