اون منو توی کلبه ای وسط جنگل زندانی کرده.
هیچ راه فراری برام نزاشته.
ازم میخواد بابا صداش کنم و چند روزه که مامانم رو ندیدم.
اون حرفای عجیبی بهم میگه؛ برام لالایی میخونه و حتی چند بار ازم خواست دستاشو لمس کنم.
با هر بار لمس کردن دستاش، دستام حس کمتری داشت.
انگار که در حال محو شدن باشم.
YOU ARE READING
Stepfather [KOOKV]
Horror[Completed] صداش میکنم بابایی. میدونم که کاملا دیوونه شدم. .ɴᴀᴍᴇ: Stepfather(پدرخوانده) .ɢᴇɴʀᴇ: mystery, psychology, horror .ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: kookv .ᴡʀɪᴛᴇʀ: Artemis .#kookv .#psychology