1

677 62 9
                                    

بازگردانی شده از مانهواه به همین نام... :))

فکر می کردم اگه کسی دوست داشته باشه. دیگه براش مهم نیست تو چه جنسیت ثانویه ای داری...حداقل این چیزی بود که جانگکوک قبل ازدواج به من گفت...

+من جئون جانگ کوک در حضور الهه ماه قسم میخورم . که پارک جیمین را به عنوان همسرم انتخاب میکنم و قول میدم که تا اخر عمر بهش عشق بورزم..

مطمئن بودیم که زندگیمون قراره شاد باشه

چند سال بعد :

-جناب جیمین لطف صبر کنین
جیمین با دو از پله ها پایین اومد و رو به نگهبان ها غرید< وظیفه شما محافظت از عمارته تا زمانی که رات جانگکوک تموم بشه ...اما چرا شماها جلوی ورود درشکه های غریبه رو نمیگیرین؟

نگهبان با ترس نگاهی به جیمین کرد و لب زد< ایشون..>
+اوه عجب سعادتی

جیمین عصبی نگاهشو به سمت صدا برگردوند و به مرد غریبه نگاه کرد

مرد با نیشخندی دستشو روی سینش گذاشت و نعظیمی کرد < باورم نمیشه از نزیک شما دیدم این باعث افتخار منه ....سرش و کمی بالا گرفت و با شیطنت به چشمای جیمین نگاه کرد< کنت جیمین»

جیمین با جدیت دستاشو بهم گره زد< من دیگه کنت نیستم ..الان جئون جیمین یکی از اعضای خانواده دوک جئون هستم.‌..نگاهی به سر تا پای مرد مو قرمز انداخت و لب زد «حالا تو بهم بگو فکر کردی کی هستی که وارد عمارت ممنوعه بشی و بتونی ازش سالم خارج بشی؟»

تهیونگ صاف ایستاد و با دستاش کتش رو مرتب کرد , کمی نزدیک جیمین شد و با نیشخند گفت> من رو ببخشید ... من... صداشو کمی پایین تر اورد < از طرف دوک به من دستور دادن که یه امگا براشون بفرستم»

کمی فاصله گرفت و با خنده مضحکی ادامه داد<فکر میکردم همه تا الان خبر دارن...ولی انگاری خبر ها دیر به شما رسیده >

جیمین شوکه شده زمزمه کرد<چی..یی؟»

سر پیشخدمت دوان دوان از پله ها پایین اومد و با حترام رو به تهیونگ تعظیم کرد و گفت < بابت معطل شدنتون معذرت میخام جناب تهیونگ بفرمایین داخل , خدمه شما رو به اتاق دوک بزرگ راهنمایی میکنن.»

و دست جیمین گرفت وبزور تا اتاقش همراهیش کرد < شرمنده جناب جیمین من شما رو تا اتاقتون همراهی میکنم بخاطر دوک لطفا مقاومت نکنین...
جیمین وقتی به خودش اومد که در با صدای محکمی پشت سرش بسته شد»

نیشخند عصبی زد و زیر لب گفت ...لغنتیی حالا میفهمم چرا اجازه ورود به عمارت رو بهم ندادن ...
اون احمق ها میخوان جانگکوک با یک امگا باشه؟
دستای لرزونش روی میز حرکت کرد و به اولین چیزی که دستش رسید چنگ زد< از اول هم به من به چشم همسر جانگکوک نگاه نمیکردن...چون من لعنتی یک بتام لعنت به این خانواده..«

If only I were Omega🔞Where stories live. Discover now