پیشنهاد میکنم این پارت رو حتما با آهنگش بخونید.💔
آهنگ در دیلی قرار گرفته.نگرانی برای عمارتی که احتمالا حالا هیچ بادیگاردی درونش وجود نداشت قلبشون رو به تپش انداخته بود.
جیمین زخمی بود و به نظر میرسید بیشتر از این نمیتونه بجنگه، برای همین تهیونگ دستور داد به همراه هوسوک به جای امنی برن.
آلفای موطلایی درحالی که نمیتونست اشکهاش رو کنترل بکنه
دوستپسرش رو تا مکانی که امکان رسیدگی به زخمهاش رو داشته باشه همراهی کرد.تهیونگ و جونگکوک بههمراه چانگووک و سهجونگ، به عمارت برگشتن و به محض رسیدن، نگاهشون با ناباوری به بادیگاردهای کشته شده و عمارتی که از قسمتهای مختلف اون دود سیاه رنگ بلند میشد دوخته شد.
جونگکوک نگران و ترسیده، درحالی که اشکهاش تمام صورتش رو خیس کرده بودن به طرف راهپله رفت.
تهیونگ با نگاهش به سهجونگ فهموند که حواسشون به اطراف باشه و خودش هم پشت سر همسرش راه افتاد. میترسید و پاهاش توان پیشروی نداشت وقتی میدونست ممکنه با چهچیزی روبهرو بشه.
جونگکوک با ضرب درِ اتاق هاجون رو باز کرد. نگاهش رو دور تا دور اتاق چرخوند اما هیچ خبری از پسرکش نبود. تمام وسایل بهم ریخته بود و رد خون روی زمین مونده بود.
پاهاش شل شد و کنار در سر خورد. صدای گریههاش بالا رفت و تهیونگ با وحشتی بیسابقه توی چهارچوب در قرار گرفت.
نگاه خیس و درموندهی جونگکوک سمتش برگشت.
"نیست تهیونگ...نیست...یه بلایی سر بچم آوردن"
به قدری با شدت گریه میکرد که تهیونگ مجبور شد برای آروم کردنش از قدرت آلفاش استفاده بکنه وگرنه معلوم نبود چه بلایی سر خودش میآورد.
رایحهی سلطهگرش رو آزاد کرد و با تمام نگرانیهاش کنار پای امگاش زانو زد.
صورت خیسش رو توی دستهای بزرگش قاب کرد و مجبورش کرد به چشمهاش خیره بشه.
"به من نگاه کن...عزیزم...اون حالش خوبه...من مطمئنم...حسش میکنم...تمرکز کن...توام میتونی حسش کنی مگه نه؟"
جونگکوک با گریه چشمهاش رو بست، چند ثانیهی بعد بازشون کرد و نگاهِ آبیش رو به چشمهای قرمزِ آلفا داد.
"حسش میکنم...اما پس کجاست؟...همه مردن تهیونگ...همه رو کشتن...خودم دیدم آجوما زخمی شده بود...نکنه بچمو برده باشن؟"
تهیونگ مستأصل نگاهش رو به اطراف داد و دوباره دستهاش رو به صورت همسرش کشید.
"هیششش...آروم باش...باید همه جارو بگردیم"
ESTÁS LEYENDO
𝘓𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘰𝘧 𝘥𝘢𝘳𝘬𝘯𝘦𝘴𝘴 «vkook»
Romance_من سایه ام. _و من نوری که سایه رو دنبال می کنه. **************************************************** _توی دنیایی که تو زخمی و من درمانگر...یک عشق چطوری قراره به وجود بیاد؟. _برای به وجود اومدنش...باید منو درمان کنی. دکتر جئون جونگکوک، پنج ساله که ب...