"ببین از نظر من یک پورناستار هم هنرمنده و قطعا سکس یه هنره!"
جونگین دستی به صورتش کشید و کلافه کمی گوشی رو جابهجا کرد.
چند دقیقهای بود که کارش تموم شده بود و مجبور بود تا اخر ساعت کاری اونجا بشینه پس از روی بی حوصلگی با جیسونگ تماس گرفته بود و اشتباه ترین جمله زندگیش رو به زبون اورده بود."از هرچیزی که میخوای صحبت کن"
-جیسونگ من درواقع ازت خواستم درمورد خونم بهم مشورت بدی ، نه اینکه ارتباط سکس و هنر رو بررسی کنی!
صدای جیسونگ که اداش رو درمیاورد چهرشو براش تداعی میکرد."جونگین من شبیه به مشاور املاکی هستم؟نه! پس نمیتونم درمورد خونه کوفتی تو نظر بدم ولی اگه خواستی یوقت یه خونه کارتونی کنار ایستگاه مترو داشته باشی حتما من همراهیت خواهم کرد!"مدتی از وقتی که تماسی از املاکی دریافت کرده بود میگذشت و محتوای کلی این بود که باید تا ماه اینده خونه رو تحویل بده و جونگین به عنوان یک شخص ولخرج نتونسته بود پس اندازی داشته باشه حالا پیدا کردن یک خونه جدید براش راحت باشه و عمیق به خونه کارتونی کنار مترو فکر میکرد!
-فکر بدی هم نیست ها!
جیسونگ اهمیتی به حرفش نداد و ادامه داد:" تا جایی که من میدونم دوست پسرت طرفدار هنره پس احتمالا خوشش بیاد نقاشیش کنی!"
جونگین ربط حرفاشو نفهمید و حتی تصحیح نکرد که کریستوفر دوست پسرش نیست."نقاشی من از مغز ستاره های دریایی هم کمتره!."
+اونا که اصلا مغز ندارن..
و بعد از اینکه متوجه منظور جونگین شد صداشو صاف کرد.
+منظورم این بود که مارکش کنی ، طوری که همه تو محل کارش ببینن، جالب نیست؟ اگه یه پارتنر داشتم حتما اینکارو میکردم!
جونگین درواقع از این فکر بدش نیومد ولی دوباره اخماش توهم رفت .
-من حتی نمیدونم کجا کار میکنه!
کمی فکر کرد و ادامه داد.
-اون اصلا پارتنرم نیست!
جیسونگ از اون طرف خط درحالی که داشت دستگاه ضبطصوت قدیمی رو که از روی کنجکاوی مسخرش باز کرده بود رو سرهم میکرد ، کلافه شد و حرص دستشو روی قطعات درهمش کوبید.
+اه فاک..دستم!..ولی مطمئم تو حتی بهش گفتی تا پنج سالگی شبا خودتو خیس میکردی!
با صدای اعتراض جونگین با یاداوری خاطره نه چندان خوشایندش صورتش جمع شد.
+لعنتی هنوز یادمه اونشب که کنار هم بودیم و توی لعنتی کل تخت رو با شاش یکی کردی..من بیچاره فکر میکردم با اب خیس شدی و نگران بودم سرما بخوری!
جونگین از روی حس بیچارگی تماس رو روی اسپیکر قرار داد و سرشو روی میز گذاشت.
-برای خدا جیسونگ خفهشو
با لرزش گوشیش از بین چشم های نیمه بازش با دیدن پیامی از طرف بنگچان از جاش تقریبا پرید و وارد صفحه چتش شد.
+برای خدای تو یا خدای من؟
پیامی که از بنگچان دریافت کرده بود باعث لرز بدنش شد.
اون فقط خواسته بود هرچه زودتر ببینتش ولی جملهای که خالی از هرنوع کلمه محبت امیزی بود جونگین رو میترسوند.
-من مطمئنم یه چیزی شده!
+یعنی خدا هامون مشکلی دارند؟
با نگاهی به ساعت از جاش بلند شد و بعد از برداشتن کیفش به سرعت راه افتاد.
-نه جیسونگ کریستوفر یه مشکلی داره.
+خب اون که همیشه یه مشکلی د-
بین حرف جیسونگ پرید و بی توجه به صدای معترضش تماس رو قطع کرد.
بارونی که طبق معمول ناگهانی شدت گرفته بود داشت تمام بدنش رو خیس میکرد و حتی تاکسی هم پیدا نمیکرد.
وقتی رسید پشت در سفید رنگ خونه کاملا خیس شده
بود و قطرات اب از موهاش میچکیدند
اونقدر حامل استرس بود که حتی فراموش کرده بود رمز در رو داره و پشت هم دستشو روی در میکوبید.
حس بدی که داشت با دیدن چهره عبوس کریستوفر تشدید شد.
