مینهو به چشم های جیسونگ نگاه کرد و گفت : '' من رئیس یه مافیا هستم، جیسونگ. نمیتونم وقتی یه مهمون ناخونده توی عمارت هست، با احتیاط رفتار نکنم و نقطه ضعف هام رو نشونش بدم. ''
جیسونگ دست پسر بزرگتر رو رها کرد و پرسید : '' من مهمون ناخوندهام؟ ''
مینهو دستش رو آروم نزدیک صورت پسر کوچیکتر برد و در فاصله ی کمی از صورتش مکث کرد و پرسید : '' اجازه دارم؟ ''
جیسونگ با تردید سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد. مینهو آروم دستش رو بین موهای بلند و حالت دار پسر کوچیکتر برد و جواب داد : '' نه، تو مهمون ناخونده نیستی. '' و به نوازش کردن موهاش ادامه داد.
جیسونگ سرش رو پایین انداخت و پرسید : '' لی مینهویی که همه ازش میترسن، چه نقطه ضعفی داره که میترسه بقیه متوجهش بشن؟ ''
مینهو موهای پسر کوچیکتر رو بهم ریخت و جواب داد : '' نقطه ضعف من تویی، جیسونگ. '' و بعد از روی تخت بلند شد و کلیدی رو روی میز کنار تخت گذاشت و ادامه داد : '' کلید اتاق رو برات اینجا میذارم. هر وقت که من پیشت نیستم، در رو قفل کن. اگر هم خواستی از اتاق بیرون بیای، که بهتره این کار رو نکنی، به دو نفری که کنار در اتاقت کشیک میدن بگو کمکت کنن. من موقع ناهار میام پیشت تا هم پانسمان زخم هات رو عوض کنم و هم ناهار بخوریم. '' و از اتاق بیرون رفت و در اتاق رو قفل کرد.
جیسونگ کمی توی تخت جا به جا شد تا راحت تر دراز بکشه. فکر اینکه دیگه قرار نبود کانگ رو ببینه و اذیتش کنه، ناخودآگاه لبخندی روی لب هاش آورد. نمیدونست که چند وقته که لبخند نزده. خیلی وقت بود که دیگه اینجور چیزها براش اهمیتی نداشت و فقط به زنده موندن فکر میکرد.
پتوی نرمی که مینهو روی بدنش کشیده بود رو کمی بالاتر کشید و چشم هاش رو بست و آروم به شهر خواب رفت.
.・。.・゜✭・.・✫・゜・。.
مینهو بعد از اینکه چرت کوتاهی زد، به کار های عقب افتادهاش رسید. از وقتی که جیوو رو بعد از شیش سال توی عمارت دیده بود، فکرش مشغول این بود که توی این چند وقت بدون هیچ خبری کدوم گوری بوده و داشته چه غلطی میکرده.
ده سال پیش پدر جیوو که یکی از تاجر های هم پیمان پدر مینهو بود، توی یکی از معامله های شخصیش کشته شد. مافیای لی به جیوو که اون زمان یه دختر تنهای 24 ساله بود پناه داد و رئیس سابق مافیای لی و همسرش از اون مثل دخترشون مراقبت کردن تا اینکه 4 سال بعد دختر بدون هیچ خبری ناپدید شد.
مینهو همیشه مطمئن بود که تصادف وحشتناکی که منجر به مرگ پدر و مادرش شد، به ناپدید شدن جیوو ربط داشت. پسرک هیچ وقت دختر رو به عنوان خواهر بزرگترش نپذیرفته بود و همیشه بهش مشکوک بود ولی هیچ مدرکی مبنی بر اینکه جیوو واقعا مقصره و جاسوسه نداشت.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Save Me | نجاتم بده
Fanficپادشاه جهنم یا گدای بهشت؟ - : اسمم هان جیسونگه. مامور مخفی سازمان اطلاعات کره هستم. - : من از طرف سازمان مامور شدم به اینکه تو رو دستگیر کنم، لی مینهو. - : من دیگه نمیخوام به اون سازمان برگردم. تو الان میتونی هر بلایی که میخوای سرم بیاری چون من هویت...