2_Organization

8.6K 905 206
                                    


***

سال‌ها سپری شد. روزها، هفته‌ها، ماه‌ها، فصل‌ها و سال‌ها پشت سرهم گذر کردن. با وجود تغییراتی که درشون به وجود اومد، تا حدودی در شکل‌گیریِ روحیات همدیگه نقش داشتن. نه‌ تنها سرنوشتشون در یک راستا قرار گرفت بلکه اهداف و امیالشون هم در مسیری مشابه درحال رشد بود. گرچه این شباهت‌ها از لحاظ روحی و اخلاقی چندان صدق نمیکرد و هیچکدومشون برای تغییرِ دیگری تلاشی نکرد. روزها رو پشت سر می‌گذاشتن و زندگی تا حدودی بر وفق مرادشون بود. با این وجود، احساسی که به صورت ناپیدا در قلب‌هاشون بزرگ‌تر میشد برای هردوشون غیرقابل مفهوم بود. از اونجایی که در طی اون 12 سال هرگز نگاهشون نسبت به طرف مقابل تغییر نکرد و این چیزی بود که تصور میکردن.

تغییراتشون شامل همه‌چیز می‌شد و ذره ذره‌ی وجودشون به مرور زمان زیر و رو شد. انگار روحی دیگر در جسمشون دمیده شد و به آدم‌هایی تبدیل شدن که از کوچک‌ترین رازهای همدیگه خبر داشتن. تاریک‌ترین، خصوصی‌ترین و حتی جزئی‌ترین مسائلی که رخ میداد رو با همدیگه در میون می‌ذاشتن و این موضوع به مرور زمان تبدیل به یک قانون نانوشته شد.

قانونی که اجباری نداشت، مثل نفس کشیدن براشون راحت بود و رابطه‌ی بینشون در یک مسیرِ پر فراز و نشیب قرار گرفت. البته با وجود شباهت‌هایی که از لحاظ علایق و اهداف داشتن، خصوصیات اخلاقیشون روز به روز تفاوت‌های بیشتری پیدا میکرد تا جایی که از یک جایی به بعد، دو قطب کاملا مخالف بودن. به‌هرحال 12 سال فاصله‌ی سنی زمان کمی نبود و تهیونگ، نقش زیادی در تربیت و شکل‌ گیریِ اخلاقیات جونگکوک ایفا نکرد.

اجازه داد به مرور با دنیای اطرافش آشنا بشه و از طرفی، قوانینی که نیاز به دونستن داشتن رو بهش آموزش میداد. خصوصا در موقعیت و جایگاهی که داخلش واقع شده بودن، یادگیری این قوانین روز به روز مهم‌تر میشدن.
به همین خاطر تهیونگ سخت‌گیر و جدی پیش میرفت تا زمانیکه پسر کوچک‌تر همه‌چیز رو ذره ذره در ذهنش حک میکرد. دیدگاهی که نسبت به همدیگه داشتن لحظه‌ای تغییر پیدا نکرد اما این جونگکوک بود که دلش نمی‌خواست هیچ فاصله‌ای از لحاظ روحی داشته باشن. وابستگیش به تهیونگ در طول زمان نه تنها کمتر نشد بلکه با گذشت روزها افزایش می‌یافت و پسر بزرگ‌تر مشکلی در اینباره نمی‌دید. به‌هرحال جونگکوک تبدیل به عضوی از خانواده‌اش شده بود و هیچکس رو به جز اون پسر به خودش نزدیک نمی‌کرد.

بعد از 12 سال، حالا دو آدم کاملا متفاوت با اخلاقیاتی متفاوت بودن اما همچنان مثل یک روح در دو بدن بودن. عجیب اینکه حتی به ندرت با هم دعوا میکردن و این دعوا فقط به یک جر و بحث و مشاجره‌ی کوتاه ختم میشد نه بیشتر یا شدیدتر. نمی‌تونستن برای مدت زیادی از همدیگه جدا بمونن و رابطه‌ی بینشون از همه‌ لحاظ خاص و عجیب بود. از طرفی، حتی علایقشون به مرور زمان تغییر یافت و بازهم رابطه‌ی بینشون فرقی با گذشته نداشت. همچنان کوچک‌ترین مسائل رو با همدیگه در میون می‌گذاشتن و درعین حال، احترام جونگکوک نسبت به کسی که پدرخوانده و سرپرستش محسوب میشد کم نبود.

GANGSTER "VKOOK"ورژن اصلیWhere stories live. Discover now