برگ دوم

19 3 0
                                    

نگار خوش رنگ و لعابم

کاش آن گونه که من تو را می بینم خودت را می دیدی؛ آن وقت شاید امروز سیاهی غم چشمانت را پر نمی کرد.

تو همان گلی هستی که با زیبایی فریبنده ات همه را مجذوب خودت می کنی.

شک دارم که تو ساحره نباشی... انقدر مجنون تو بودن کار جادو نیست؟

باطنت هم زیباست. چشمانت پنجره ای به آن است و من حتی با این فاصله هم می توانم پاکی درونت را ببینم و این پاکی با گزافه گویی های مگس های ذلیل کدر نمی شود.

بدان که حتی اگر کل دنیا تو را نپسندد، همیشه در قلب من جای مشخصی داری.

تو | 𝓨𝓸𝓾Where stories live. Discover now