چشم های خواب الودش رو با پشت دست مالید و بار دیگه به صفحه موبایلش که تماس پایان یافته هوسوک رو نشون میداد خیره شد.
حرف های مرد رو توی ذهن نیمه خوابش تحلیل کرد و با فهمیدن موضوع، چشم هاش به گشاد ترین حالت ممکن تغییر کرد و با کمری صاف سر جاش نشست. به تهیونگ نگاه کرد که به ارومی خوابیده بود و نفس های منظمی میکشید؛ دستش رو روی بازوی مرد گذاشت و با ملایمت تکون داد.
-تهیونگا...میتونی بیدار شی؟
مرد بزرگتر یک چشمش رو به ارومی باز کرد و صدای گنگی از ته گلوش ازاد کرد.
-عزیزم هوسوک هیونگ زنگ زد، گفت پلیس ردمونو توی رالی زده!
مرد بزرگتر با شنیدن این حرف، با عجله روی تخت نشست. با اضطرابی که ناگهانی سراغش اومده بود سعی کرد ذهنش رو مرتب کنه و دنبال چاره ای بگرده؛ لب های خشکیده اش رو خیس کرد و دست مرد کوچیکتر رو به سمت خودش کشید.
-فعلا جامون اینجا امنه... اما باید انتظار هرچیزی رو داشته باشیم! نظرت چیه که مدتی رو بریم مسافرت؟ هرجا که بخوای...
جونگکوک با تردید به مرد خیره شد و مکث کرد.
-انقدر یهویی؟ اگه طولانی مدت خارج از شهر باشیم برای کارت مشکلی پیش نمیاد؟
مرد بزرگتر سرش رو به نشونه منفی تکون داد و همینطور که جونگکوک رو توی اغوشش میگرفت و دوباره دراز میکشید، زمزمه کرد:
-یکم بخواب فردا صبح راه میافتیم. نگران چیزی نباش باهم حلش میکنیم.
تهیونگ گفت اما نه خودش و نه جونگکوک تا طلوع خورشید پلک روی هم نذاشتن و برای دیدن روشنایی فردا لحظه شماری میکردن.
بالاخره شب نگرانی و اضطرابشون گذشت و حالا هر دو مرد چمدون هاشون رو برای سفری درازمدت بسته بودن؛ برای اطمینان قصد داشتن از هواپیما صرف نظر کنن و در عوض با خودرو جونگکوک مسیرشون رو تا بوسان طی کنن.
برای اخرین بار همه چیز رو چک کردن و بعد از خداحافظی تلفنی با بقیه پسرا، از خونه خارج شدن.
..
.
.
-پس همچین شخصی رو ندیدین؟ بسیار خب ممنونم که وقت گذاشتین.
سری به نشونه تشکر برای مرد مقابلش تکون داد و دید که چانگسو از طرف دیگه پیست به سمتش میاد، مرد جوون همین که به ارشدش رسید لب باز کرد و گفت:
-افسر مین اکثرا اینجا شخصی به اسم جئون جونگکوک رو نمیشناسن، فقط تعداد کمی هستن که از چندسال پیش اینجا مشغولن و اون ها هم میگن جئون خیلی وقته که به پیست پا نذاشته!
اخم هاش رو در هم کشید و عصبی غرید:
-پس کی گزارش داده؟
-من... من گزارش دادم.
به طرف مردی که خودش رو معرفی کرده بود برگشت و با ابروی بالا رفته ای بهش خیره شد.
-مطمئنم که دیشب جئون اینجا بود... من امضای مسابقه های اون رو میشناسم، هیچکس مثل اون نمیتونه حریف هاش رو از دور خارج کنه!
با شنیدن لحن مطمئن مرد، نیشخندی زد و با حرص و حسادت پنهانی گفت:
-از کجا انقدر مطمئنی؟! اون جئون عوضی اسطوره یا همچین چیزیه؟
YOU ARE READING
FLORICIDE | SOPE
Fanfiction༺Floricide🥀 ┊Genre:Criminal, Angst, Romance, Smut ┊Couple: Sope, Vkook ┊Writer: Shinrai _هیچکاری نتونستم بکنم، چیکار میکردم؟ خب دوستم نداشت، به قول خودش اونقدراهم احمق نبود که یکی مثل من رو دوست داشته باشه. و بعد اون رفت. طوری رفت که من ارزو کرد...