تقریبا هوا روبه تاریکی میرفت، صداهای مختلف حیوانات شب، دراطراف و از جنگل روبهرو به گوش میرسید، تنها به فاصلهی چند قدم با ورودی جنگل فاصله داشتند که پادشاه به طرز ناگهانی وارد دوران رات شده بود.
-ته... تهیونگ!!
از رایحهی قویش، فرمانده سستتر از همیشه توانش رو برای مقابله با مردی که روش خوابیده و داشت گردنش رو همراه با بوسههای دردناکش کبود میکرد، از دست داده بود.
-هییییش امگای من!! من مراقبتم، نترس و خودت رو به من بسپار!
-من... نمیتونم... خوب نفس بکشم.احساس میکرد هنوز اثرات طلسم روی قلبش سنگی میکرد که حالا رایحهی قویتر شدهی پادشاه نفس رو براش سختتر از قبل کرده بود. سعی کرد کمی صورت پادشاه رو از گردنش فاصله بده که تهیونگ با دیدن چشمهای دردمند و اشکی پسر، بوسهی آرومی روی لبهای امگاش کاشت، با تمام توان با خودش و میل درونش برای تصاحب ملکهشب شیرینش، مقابله کرد.
بدنی که با رایحهی فرمونهای جونگکوک داشت به آرامش میرسید رو از روی فرمانده، کنار کشید.
کلافه دستی بین موهاش برد اونهارو به هم ریخت و نفسی عمیق کشید تا کمی از گرمای درون و دردی که به خاطر رات میکشید کم کنه؛ همیشه اینطور وقتها سوکجین به کمکش میومد و امگاهای مختلفی رو براش آماده میکرد؛ اما اون نمیدونست در شرایط سخت چه کاری باید انجام بده چون همیشه هرچی که میخواست بدون معطلی در اختیارش قرار میگرفت.با اینکه براش دردناک بود اما جونگکوکش رو اولویت قرار داد و سعی کرد تا جایی که قدرت در بدنش هنوز خودنمایی میکرد، رایحهاش رو کنترل کنه و فضای راحتتری رو برای نفس کشیدن امگاش فراهم کنه.
با کمک درختی به فاصلهی چندقدم با فرمانده، نشست و با احوالات بدی که در درونش درحال شکلگیری بود، میجنگید تا زمانی که با نشستن جونگکوک، دقیقا روی عضوی که قصد پاره کردن شلوارش رو داشت، شوکه شد.
-چیکار میکنی کوک؟
-نمیتونم اینطور درد کشیدنت رو تحمل کنم.
-نمیتونم خودم رو کنترل کنم، تو همین چند لحظهی پیش ترسیده بودی و این تازه شروع کار برای رات آلفای غالب محسوب میشه.جونگکوک با تردید دستش رو جلو برد، نوازشگونه صورت پادشاه رو نوازش کرد و اون رو به آغوش خودش کشید.
-گفتی امگاتم، فایدهی امگا چیه اگه نتونه آلفاش رو موقع نیاز آروم کنه؟
-هنوزهم میگم تو امگای خاص منی؛ ولی تو تجربهای توی اینکار نداری، کوک!
-پس یادم بده چطور آرومت کنم.
-میتونی تحملش کنی؟
-نمیدونم؛ ولی این رو خوب میدونم که توی هرشرایطی پروردگارم مواظب منه، پس از چیزی نمیترسم. این رو قول میدم.
-باز این لقب...چشمهاش رو بست، بدنش گرمتر شده بود و برای داشتن رابطه با امگایی که فرمونهاش به طرز معجزهآسایی آرومش میکرد، به التماس افتاده بود.
BẠN ĐANG ĐỌC
The King's Talisman
Ngẫu nhiênະ•آپ هردوشنبه• ະFɪᴄ Nᴀᴍᴇ ᯓ The King's Talisman ະGᴇɴʀᴇ ᯓ Oᴍᴇɢᴀᴠᴇʀꜱ, Sᴍᴜᴛ, Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ ະCᴏᴜᴘʟᴇ ᯓ VKᴏᴏᴋ کیم تهیونگ، آلفای غالب سرزمین مِرگارین پس از رسیدن به تخت سلطنت به طلسمی عجیب دچار شد که تنها راه باطل کردنش، بتای گارد سلطنتی جئون جونگکوک بود که ک...