ترسیده بود به چهره ی جونگ کوک زل زد و آب دهن اش قورت داد. جونگ کوک هنوز هم همون پوزخند مسخره روی لب هاش بود انگار می خواست به جیمین بفهمونه که اون از هیچی نمیترسه و هیچکس نمی تونه مانعش بشه
یهو موهای جیمین رو گرفت جیمین از درد ناله کرد و بعد کشون کشون اونو سمت یکی از اتاق های اونجا برد
روی کف زمین پرتاب اش کرد و در و قفل کرد
_چی شد؟ دردت اومد؟
با خنده گفت انگار شروع یه تنبیه درست حسابی برای جیمین بود
جیمین با دست اش سرش و ماساژ می داد با سرعت سمت جیمین اومد و یقه اش گرفت
_یادت نمیاد؟ اینجا...؟
جیمین نفس نفس می زد
یکم با خودش فکر کرد اما هنوز به نتیجه ای نرسیده بود
مگه اینجا کجا بود؟ خونه ی مینگیو؟
+یا....یادم....نیست
جونگ کوک بلند می خندید
یقه ی جیمین رو محکم تر گرفت و بعد صورت اش و به خودش نزدیک کرد
جیمین می تونست خشم پنهان درون جونگ کوک توی چشم هاش ببینه
و مطمئن بود که چند دقیقه ی دیگه جونگکوک قراره به یه آدم عوضی تبدیل شه
_پس یادت نیست اره؟....
جونگ کوک دوباره پوزخندی زد و یقهی جیمین رو ول کرد بلند شد و ایستاد و دست هاشو دور کمرش گذاشت
حالا جیمین واقعا نمی دونست که چه اتفاقی قرار بود بیوفته
جونگ کوک در عین حال عصبانی بودن ریلکس بود و این جیمین رو گیج می کرد
سمت کمد اتاق رفت و درش رو باز کرد
جیمین توی این مدت فقط بهش زل زده بود و کار هاشو دنبال می کرد
از توی کمد یه دست لباس کثیف بیرون آورد
خونی و خاکی بودن
جیمین فقط با کنجکاوی به لباس دست جونگکوک نگاه می کرد و بعد مسیر نگاهش عوض کرد و با چشم های پر از خون جونگ کوک روبهرو شد
بدنش مور مور شد و شروع به لرزیدن دوباره کرد
جلوی صورت جیمین اومد
_می خوای بگی که حتی اینم یادت نمیاد؟ هوم؟
خوب بهش نگاه کن!!
بلند سرش داد زد و جیمین به ثانیه نکشید که به لباس ها دقت کرد
آشنا به نظر میومد اما هرکاری که می کرد نمی تونست به یاد بیاره
انگار که بخشی از خاطرات اش پاک شده بود
جونگ کوک صندلی ای از گوشه ی اتاق آورد و روبهروی جیمین گذاشت
سمت یکی از کشو ها رفت و با طنابی سمت جیمین اومد
_بزار ببندم دست هاتو تا معاشقه ی بهتری داشته باشیم جیمی
خب می دونست اگه مخالفت کنه جونگکوک دیگه قرار نبود باهاش با این ملایمت رفتار کنه پس فقط اجازه داد دست هاشو ببنده
روی صندلی نشست و با چشم هایی خنثی به جیمینی که ترس از اتفاق های آینده داشت زل می زد
لباس هارو از روی زمین برداشت و توی دست اش گرفت
_می دونم که اون مغز پوک تو قرار نیست چیزی به یاد بیاره پس بیشتر از این طولش نمیدم....
با سرعت سمت جیمین اومد و یقه ی پیرهنش گرفت و کشید تا پاره شد
پیرهن پاره ی جیمین از تنش درآورد و گوشه ای پرتاب کرد
+چیکار.....میکنی؟_خفه شو!
سکوت کرد
پیرهن خونی رو تن جیمین کرد و بدون اینکه دکمه هاشو ببنده ولش کرد
دوباره روی صندلی نشست اما اینبار طرز نگاهش فرق کرده بود
انگار غم خاصی توی نگاهش پنهان شده بود
اما در عین حال دنبال انتقام گرفتن بود....
_روز تولد مادرم....تو و اون دوست دختر لعنتیت!! منو توی همین اتاق ول کردید و کتکم زدید گذاشتید تا از درد اینجا بمیرم!!
جیمین کم کم داشت به یاد می آورد
و یادش افتاد که چرا این عمارت و اون تابلو براش آشنا بود
اینجا خونه ی مینگیو نیست!
اینجا عمارت دوست دختر سابق جیمینه!
+جونگ کوک گوش کن من....احمق بودم
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝗠𝗿. 𝗣𝗮𝗿𝗸'𝘀 𝗴𝗿𝘂𝗺𝗽𝘆 𝗵𝘂𝘀𝗯𝗮𝗻𝗱|𝗞𝗼𝗼𝗸𝗺𝗶𝗻
Fanfic(شوهر بد اخلاق آقای پارک!) چی میشه وقتی پارک جیمین مجبور با ازدواج با پسری میشه که توی دوران نوجوانی اش سر اون قلدری می کرده و در حد مرگ اذیتش می کرده؟ و حالا آیا اون پسر نقش شریک مهربون جیمین میگیره یا به دنبال انتقام از اون بابت سالهای گذشته است؟...