سونگمین جا خورد. به هیچ کس بجز صمیمی ترین دوست بچگیش، اجازه نداده بود که سونگمو صداش کنه.
دست های کسی که از پشت مبل بغلش کرده بود رو گرفت و بهش نگاه کرد و با صدای بلندی داد زد : '' جیسونگ؟! وای باورم نمیشه! دارم خواب میبینم؟! '' و بعد از روی مبل بلند شد و به سمت جیسونگ رفت و پسرک رو محکم توی آغوشش گرفت و پرسید : '' تا الان کجا بودی؟ میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟ ''
جیسونگ دست هاش رو متقابلا دور بدن سونگمین حلقه کرد و گفت : '' دل من هم کلی برات تنگ شده بود، سونگمو. ''سونگمین از پسر بزرگتر فاصله گرفت و با دست هاش صورت جیسونگ رو قاب گرفت و گفت : '' فکر میکنم دارم خواب میبینم. '' و بعد دستی به کبودی های دور گردن جیسونگ کشید و به زخم های مچ دستش اشاره کرد و پرسید : '' کار همون کانگ عوضیه؟ ''
پسر بزرگتر سرش رو تکون داد و سکوت کرد. قطره های اشکش دونه دونه راهشون رو از چشم هاش به سمت صورت زیباش باز کردن.
سونگمین دست جیسونگ رو گرفت و به سمت مبل راحتی ای که آخر اتاق نشیمن بود رفتن.
مینهو خیره بهشون نگاه میکرد. جیسونگ از بغل گرفته شدن و لمس شدن وحشت داشت، چطوری وقتی سونگمین بغلش میکرد، هیچ کدوم از واکنش هایی که نسبت به مینهو داشت رو نشون نمیداد؟حتی خودش اول به سمت سونگمین رفت و توی آغوشش گرفتش. اصلا از کجا میشناختش؟
حسودی کرده بود. به وضوح حسودی کرده بود. دوست داشت خودش کسی باشه که جیسونگ اینجوری توی بغلش راحته. از اولین باری که پسرک رو دیده بود، حتی یک لحظه هم فکرش از ذهنش بیرون نرفته بود.
چان وسایلی که از سالن غذاخوری با خودش آورده بود رو روی میز گذاشت و به سمت مینهو رفت و پرسید : '' سونگمین کجاست؟ ''
مینهو نگاه خیرهاش رو از جایی که جیسونگ و سونگمین نشسته بودن، گرفت و جواب داد : '' داره با جیسونگ صحبت میکنه. '' و به جایی که دو پسر نشسته بودن اشاره کرد.
چان به آخر اتاق نشیمن نگاه کرد و گفت : '' سونگمین حتی با من هم انقدر صمیمی نیست. یعنی اون جاسو- اون پسره هان جیسونگ رو میشناسه؟ ''
مینهو اخمی کرد و گفت : '' نزدیک بود طعم مرگ رو بچشی. '' و بعد نگاهش رو دوباره به جیسونگ دوخت و ادامه داد : '' از سونگمین بپرس که ارتباطشون باهم چیه و فردا بهم بگو که چی جواب داد. '' و به سمت جیسونگ و سونگمین رفت.
سونگمین وقتی پسر بزرگتر رو دید، با خنده گفت : '' مینهو هیونگ، کاش امروز به مراسم میومدی. خیلی خوش گذشت. هر سه تا جایزه ای که کاندیدشون بودم رو برنده شدم. ''
مینهو لبخندی زد و گفت : '' تو خیلی با استعدادی، سونگمین. معلوم بود که هر سه تا رو میبری. '' و به جیسونگ نگاه کرد و ادامه داد : '' با پسر ها میخوایم سوجو بخوریم و برنده شدن سونگمین رو جشن بگیریم. دوست داری بیای؟ ''
VOUS LISEZ
Save Me | نجاتم بده
Fanfictionپادشاه جهنم یا گدای بهشت؟ - : اسمم هان جیسونگه. مامور مخفی سازمان اطلاعات کره هستم. - : من از طرف سازمان مامور شدم به اینکه تو رو دستگیر کنم، لی مینهو. - : من دیگه نمیخوام به اون سازمان برگردم. تو الان میتونی هر بلایی که میخوای سرم بیاری چون من هویت...