part1

76 9 0
                                    

این اولیشه میدونم دیره ولی روزتون مبارک
.
.
.
.
.
.
من یونگی ام به یاد داشته باش من یونگی هستم خودت رو فراموش نکنن مین یونگی

کلمات رو کنار هم میچید دلیلش رو نمیدونست ولی تنها کلماتی بودن که درون ذهن از کار افتادش وجود داشت نه چیزیو احساس میکرد نه چیزیو درست میدید

توهماتش بطوری بود که بعد از مدتی پرستار هارو به شکلی از اشباح صورتکی شکل دید(کاور) ولی تنها چیزی که همچنان میگفت من :من مین یونگی هستم خودت رو فراموش نکن

صدایه باز شدن درد پارزیتی بر دهن خسته اون نشد با چشمانی بسته و ظاهری دروغین خواب پرستار نگاهی نکرد چرا که وحشت داشت از انچه که میدید

پرستار:خب خب اینجا چی داریم یه پسر خواب پسر جون می تونی پاشی نهارت رو بهت بدم هم

پرستار سعی بر این داشت که با ارامش صحبت کند تا ذهن خسته بیمار از کنترل خارج نشود یونگی ارام چشم هایش رو باز کرد

نگاه کوتاهی شبح روبه رویش انداخت چیزی نگفت هیچ وقت نمیگفت پرستار ها مدت طولانی را برای صحبت با میگزاشتند ولی اون کلامی نمیگفت

بطوری که فردی بر لب هایه پسرک مهر خاموشی زده است هس میکرد صحبت کردن گناه است چرا این گونه فکر میکرد

خودشم نمیدونست ؟

پسرک با موهایه نارنجی رنگ  کدر شده اش به شدت جذاب بود به طوری که برخی از پرستار هایه دختر و پسر کراش مختصری رویه اون داشتن

احمقانست که رویه یه دیوانه کراش بزنی /:

کامان همه تویه اون بیمارستان روانی مزخرف میدونن که یونگی از اولش دیوانه نبود داروهایی که تویه اون تیمارستان به خوردش میدادان باعث این حالش بود

پس جالبه بدونید خیلی از پرستار ها برای لج بازی هم که شده بهش دارو نمیدن

دخترک پرستار کنار یونگی نشست حدود ۲ هفته بود که این پسرو به ایجا اورده بودن پسرک از همون روز اول اروم بود اجازا میداد هرکاری میخوان بکنن انگار براش مهم نبود کا چی بشه اون نمیترسید

اروم کنار یونگیو فشارد داد و غذایی که سر اشپز مخصوص اماده کرده بود بهش داد با ورد غذا به دهنش شروع به جوییدن کرد و نگاهشو از رویه ملافه رویه تخت به پرستاری که کنارش نشسته بود داد باز هم درست نمیفهمید اون چیه یا کیه چون سر گیجه وحشت ناکی که داشت

باعث میشد درست نبینه چشماشو بست و دهنشو باز کرد دستاشو به تخت بسته بودن نمیتونست خودش خوراک رو بخوره پس به این حقارتی که به هیچ عنوان بهش اگاه نبود تن داد

از اتاق رفت بیرون به سمت طرف شور خونه رفت و طرف اون پسرو تحویل داد چرا خودش این کارو کرد چون اون پسر خعلی سخت غذا میخورد  پس طبعی بود که انقدر طول بکشه دستی رو شونش شست سارا بود دختر پر شروشوری که اون پرستار نمیدونست چجوری سر اشپزبونو انتخاب کرده

dark wine[yoonmon]Where stories live. Discover now