A sky full of stars

79 29 15
                                    

وقتی جفتشون روی صندلی ماشین لم دادن، سکوت آغاز شد درحالی که هردو به خیابون روبه رو زل زده بودن و صدای نفس هاشون توی فضای بسته‌ی ماشین میپیچید.
البته که استایلز نتونست زیاد دووم بیاره و پرسید: خب..جایی میخوایم بریم؟
با خنده گفت جوری که انگار به مسخره ترین چیز توی دنیا اشاره کرده.
گوشه های لب درک بالا رفت و سرشو آروم تکون داد.
ابروهای مشکیشو توهم برد و نگاهی به استایلز انداخت: چرا که نه؟

و ماشین رو روشن کرد، پاشو روی پدال گاز کوبید و ماشین با سرعت از جا کنده شد و توی اتوبان پرید.
پسرک متحیر با هیجان و تعجب خندید و به صندلیش چسبید تا مبادا با کله بره تو شیشه: اوه گاد... میخوای پرواز کنی؟
با خنده گفت و برگشت تا با درک چشم تو چشم بشه. اما سریع روشو برگردوند و به بیرون خیره شد. قلبش همچنان تالاپ تولوپ می‌کرد و نمیتونست تشخیص بده بخاطر ترس از سرعت ماشینه یا بودن کنار درک هیل.

"جایی که میخوایم بریم فقط با پرواز کردن میشه بهش رسید"
استایلز با چهره ای پوکر سر تکون داد و بیشتر تو صندلیش فرو رفت: اها.. قراره بفرستیمون اون دنیا؟

درک خندید‌. بی صدا اما دلنشین.
مثل خنکی نسیمی که توی یه روز ابری وزیدن گرفته. همونقدر آروم و زیبا.
استایلز اینبار گیر افتاد و نتونست حتی پلک بزنه. چطور یه آدم میتونه اینقدر زیبا بخنده؟ اینقدر زیبا باشه؟ چطور؟
کی استایلز وقت کرد تا این حد شیفته ی این پسر بشه؟

آب دهنشو قورت داد و حتی نشنید درک در جوابش چی گفت. با گوشیش توی دستش ور میرفت تا سرشو گرم نگه داره که دستی روی شونش نشست و اونو له خورش آورد.
پلکی زد و گنگ و منگ سرشو بلند کرد: بله؟
درک با کمی نگرانی نگاهش کرد و پرسید: خوبی؟ حواست پرته.

استایلز برای قایم کردن افکارش خندید و دستی به موهای قهوه ایش کشید: خوبم...
مجبور بود سریع فکر کنه و چیزی بگه پس چشماش به سرعت به دور و برش چرخیدن تا چیزی رو برای بیان کردن پیدا کنن که خوشبختانه خیلی زود هم پیداش کرد: میشه آهنگ بزارم؟

درک با خوشرویی از پیشنهادش استقبال کرد: چرا که نه؟
و سیستم رو روشن کرد تا استایلز با موبایلش بهش وصل بشه و طولی نکشید که ملودی آهنگ A sky full of stars پلی بشه.
لبخند غریبی روی لبای نازک و صورتی پسرک کوچیکتر نشست و با خیال راحت روی صندلی لم داد و به بیرون خیره شد تا از منظره ایی که رفته رفته از ساختموناش کاسته میشد لذت ببره.

"آهنگای کولد پلی رو گوش میدی؟"
درک پرسید و نگاهی به استایلزی که توی خلسه فرو رفته انداخت. انگار یهویی دکمه‌ی خاموش اضطراب و بی‌قراری پسر رو زدن و حالا میتونه نفس بکشه. الکی نبود که همیشه اونو با هدفون میدیده. شاید برای اون هم مثل خودش، آهنگ لنگری بود برای فرار از شلوغی، آدما و مشکلات.
همین تفاهم کوچیک نشون میده که چرا این شیفتگی عجیب بینشون به وجود اومده.

استایلز ولی دیگه دور از دسترس بود و درک هم دلش نمیومد با پر حرفی، مود آروم و قشنگ اونو خراب کنه. پس خودشم در سکوت به رانندگی و گوش دادن به آهنگ مشغول شد.

بالاخره بعد از پلی شدن هفدهمین آهنگ ماشین متوقف شد و استایلز سرشو بلند کرد تا دور و برشو چک کنه.
از شهر خیلی دور شده بودن و دور تا دور جاده فقط درخت بود و دشت.
سیستم و ماشین که خاموش شدن، درک هم از ماشین پیاده شد و پشت سرش استایلز از کامرو بیرون پرید.
"منو آوردی اینجا تا سر به نیستم کنی؟"

درک آروم خندید و از بالای شونه نگاهی انداخت به استایلز که مثل جوجه اردک دنبالش راه افتاده بود: چرا همش فکر میکنی میخوام یه بلایی سرت بیارم؟ قیافم اینقدر غلط اندازه؟

استایلز همزمان ابروها و شونه اشو بالا انداخت و جلو تر از درک به داخل دشت دوید.
بالای سرشون آسمونی آبی پر از ابرهای پشمکی قرار داشت درحالی که خودشون وسط دشتی سبز پر از گل های شقایق، دیزی و قاصدک راه میرفتن.
دو طرف دشت رو درخت های کاج بلند به رنگ سبز تیره فرا گرفته بودن و تا چشم کار میکرد همین وضع بود.
استایلز بالاخره از دویدن خسته شد و تصمیم گرفت روی چمن های کوتاه بشینه و نفسی تازه کنه. یه گل شقایق چید و مشغول پیچیدن ساقه ی باریکش دور انگشتش شد.
طولی نکشید تا درک هم بهش برسه و روی تخته سنگی بشینه: خب‌ نظرت چیه؟
استایلز لبخند پررنگی زد و نفس عمیقی کشید: قشنگه. خیلی زندست برعکس شهر. دلم تنگ شده بود برای پرسه زدن توی طبیعت. وقتی توی بیکن هیلز بودم میتونستم هر روز برم توی جنگل و ماجراجویی کنم. می‌رفتیم گوزن هارو دید می‌زدیم، برای گرفتن گنجشکا تله می‌زاشتیم که البته هممون دل نازک تر از این بودیم که بخوایم بخوریمشون پس آزادشون میکردیم تا برن. البته مالیا براش فرقی نمی‌کرد و صرفا پیروی گروهمون بود. اون کله شق تر و نترس تر از این حرفا بود. البته قبل از اون شبی که تصمیم گرفتین هممون باهم بریم به...

یهویی استایلز به خودش اومد و فهمید که چند دقیقه ی تمام داشته یک ریز حرف میزده و درک هم تمام مدت با دقت و لبخند بهش زل زده.

•°•°•°○°•°•°•°○•°•°•°•°•°•°•°•°•°••°•°•°

من زندم!
انقدر اتفاقات مختلف افتاد که اصلا یادم رفته بود واتپدی هست:)
با عرض معذرت.
دوتا پارت میزارم به شرطی که کامنت و ووت یادتون نره👍❤️
لاو یو گایز🩷

Bell TollWhere stories live. Discover now