جیمین کنار آتش مشغول درست کرد معجونی جدید بود، از همون ابتدا بعد از اینکه تونست درکنار پدر، گیاهان و خواص داروییشون رو بشناسه، استعداد بینظیرش در ساخت داروهای عجیب ولی کارساز شکوفا شد، سوکجین ترفند گیاه اولیندر روهم از همین داروساز کوچولو یاد گرفته بود.
تکیهاش رو از چهارچوب در گرفت، لبخندی زد و به سمت اون کوتوله راهی شد.
-من باید برم جیمین؛ ولی اسب لازم دارم.
خونسرد مشغول کوبیدن گیاهی بدبو به رنگی شبیه خاک خیس خورده، بود و در جواب مشاور فقط به باشهای کوتاه اکتفا کرد.
-جیمین باید برم، باید پادشاه رو پیدا کنم.
-اطراف من اسب میبینی؟ من دارو میسازم؛ طلسمی بلدنیستم تا تو رو تبدیل به اسب کنم.
-الان وقت شوخی نیست، میدونم که میتونی کمکم کنی!نفسی از کلافگی بیرون داد و با چشمهای عصبانیش از پایین به قد بلند مشاور نگاه کرد.
-هنوزم رشد میکنی؟
سوکجین اول متعجب و بعد با خندهی بلندی بهش نزدیکتر شد، دستش رو روی شونهی جیمین گذاشت و کنارش روی تنهی درختی بریده شده، نشست.
-الان خوبه؟
-آره بهتر شد، قد بلندت همیشه عصبانیم میکنه.
-خب، اسب؟
-صبر کن، وقتی سایهی اون درخت به سنگ کنارش برسه، کسی برای گرفتن داروهاش به اینجا میاد.
-اوه اینطوری تقریبا نصف روز رو از دست میدم.
-فقط همین راه رو داریم، تازه اگر اون شخص راضی به دادن اسبش نشد، مجبوری بدزدیش!
-امیدوارم به اونجا نرسه.دو چشمش رو با خستگی کمی ماساژ داد، نگران پادشاه و وضعیت سرزمین بود، این وضع نباید خیلی طولانی میشد، هرج و مرجی که از شکایت مردم شروع میشد، فقط با کشتار جمعی از آدمهای مقصر یا بیگناه، به اتمام میرسید. باید برای این مشکل زودتر راهی پیدا میکردند و همه چیز رو به وضع سابق برمیگردوندند.
-از جنگ و کشته شدنهای الکیش بیزارم.
-نگران نباش، هیچ چیز توی این دنیا قطعی نیست.
-منظورت چیه؟
-شب میره تا روز بیاد و این چرخه ماهها و سالها ادامه داره، نمیتونی مطمئن باشی همیشه شبه چون باور داری فردا میاد. مشکلات و سختیهاشم دقیقا همینطوره، درست اون هم مثل شب، هیچ وقت موندگار نیست.حق با جیمین بود، قبل از درست کردن هرجومرجی که سرزمین رو گرفته بود، باید اول خودش رو آروم میکرد تا از آشوب پیشرو جلوگیری کنه.
*********
سرتاسر تالار بزرگ، افرادی که رهبر هر قبیله و روستا بودند، دورهم جمع شده و باهم پچپچ میکردند، اخبار روستا و اطراف رو به گوش هم میرسوندند.
کسی هنوز جرئت نداشت، روی صندلی پادشاهی بشینه و تا امروز مسائل رو با مشورت سران جلو میبردند و برای همین هر تصمیم با وجود تعداد مخالفین زیاد، طول میکشید تا به سرانجام برسه.
YOU ARE READING
The King's Talisman
Randomະ•آپ هردوشنبه• ະFɪᴄ Nᴀᴍᴇ ᯓ The King's Talisman ະGᴇɴʀᴇ ᯓ Oᴍᴇɢᴀᴠᴇʀꜱ, Sᴍᴜᴛ, Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ ະCᴏᴜᴘʟᴇ ᯓ VKᴏᴏᴋ کیم تهیونگ، آلفای غالب سرزمین مِرگارین پس از رسیدن به تخت سلطنت به طلسمی عجیب دچار شد که تنها راه باطل کردنش، بتای گارد سلطنتی جئون جونگکوک بود که ک...