تهیونگ با تعجب به کنت نگاه کرد..:« جانگ کوک اینجا چیکار. میکرد؟ »
انتی با دیدن کنت صورت پر از اشکش قرمز شد و لبخندی زد ( لعنتی من خیلی خوش شانسم، کنت میتونه بهم کمک کنه)
البته که کنت جانگ کوک فرد بخشنده ای بود.
اون ، حتی چند تا گونی گندم ، به دزد گندماش داد در صورتی که وقتی چیزی از کنت دزدیده شده بود باید دستاش از مچ قطع میشد.
ته یونگ متعجب رد نگاه کوک رو دنبال کرد و با دیدن انتی که اونم به کنت با گونه های سرخ شده زشتش نگاه میکرد با حرص لبشو گاز گرفت و دستاش مشت شد:( این دختر...اون دختریه که داری ازم قایم میکنی؟)
جانگ کوک با اخم نگاه سردش رو از اون خدمتکار گرفت و به تهیونگ نگاه کرد و با دیدن دستش که قرمز شده بود اخمش شدید تر شد:«تهیونگ...دستت سالمه؟»
تهیونگ متعجب دستشو بالا آورد و نگاهی به دستش کرد و با دیدن کبودی روی دستش شکه شد...چرا دردش رو حس نکرده بود.
جانگ کوک نگران با سکوت تهیونگ رو به نامجون کرد و دستور داد:« نامجون یک دکترخبر کن تا تهیونگ رو درمان کنه»
تهیونگ نزدیک کنت شد و انگشت اشاره سمت اون خدمتکار گرفت:«من خوبم...یه دکتر صدا کن تا صورت اون دختر ی که برات عزیزه رو درمان کنه.»
نفس عمیقی کشید و غرید:« اون معشوقته کنت درسته؟»
جانگ کوک چشماش درشت شد و با بهت به تهیونگ نگاه کرد ..معشوقه؟!..همسرش از چی داشت صحبت میکرد؟
ولی تهیونگ از ساکت بودن جانگ کوک طور دیگه ای برداشت کرد و پوزخندی سردی زد :«من فقط دارم یه خدمتکارو تربیت میکنم ، فکر نمیکنم که زیاده روی کرده باشم ، ولی امرزو همینجا تمومش میکنم.
سرشو نزدیک جانگ کوک برد و با چشمای قرمز شده از عصبانیتش بهش نگاه کرد :« میدونی چرا؟ چون اون کسیه که میتونه به جای من تختت رو گرم کنه»
و بعد بدون اینکه منتظر جواب کنت بمونه برگشت و تنه ای به هوسوک زد و با قم های تند از اونجا دور شد.
هوسوک متعجب از تنه ای که خورده کنار رفت و نامجون که پرهاش ریخته بود داد زد:« ارباب پس دکتر چی؟»
تهیونگ بدون اینکه برگرده و عقب رو نگاه کنه با عصبانیت داد زد :« کافیه من فقط یک خدمتکار رو زدم...بگو صورت همون دختره رو درمان کنه»
تا کمی بعد از رفتنه تهیونگ تمام کسایی که اونجا بودن در شوک و بهت به سر میبردن...چی باعث شده بود که امگای زیبای کنت جانگ کوک همچین فکری بکنه
اون سکوت با صدای جانگ کوک شکسته شد و باعث شد آنتی بخواد فیلم خودشو بازی کنه :« تو...تو چیکار کردی؟ توضیح بده»
KAMU SEDANG MEMBACA
(Marriage of Convenience)
Manusia Serigalaته یونگ کیم بلانکا، امگای جانگ کوک جئون آرنو، بعد از مرگ شوهرش بخاطر راحت طلبی، بی فکری و رفتار بدش از خانواده آرنو بیرون انداخته شد. اون هیچ جایی برای رفتن نداشت و کم و بیش به یه صومعه توی مرز فرستاده شد. امگایی که در نهایت روی یه زمین سنگی سرد با...