چه اتفاقی داره میوفته..؟

148 21 0
                                    

سلام زیبارویان
ویکتورشی صحبت میکنه
من دارم تموم تلاشمو میکنم تا یک داستان جذاب براتون بنویسم و نیاز دارم نظر شمام راجبش بدونم
خوشحال میشم بگین
و اینکه لطفا ستاره رو رنگی کن برای حمایت ازمن✨️🕰
____________________________
چشماشو با تابیدن نور مستقیم با غرغر باز کرد
با باز شدن چشماش سرش شروع به تیر کشیدن کرد که دوباره چشماشو جمع کرد و دستشو اورد بالا روی شقیقه هاش گذاشت و کمی ماساژ داد تا از دردش کم کنه
اتفاقات دیشب تو ذهنش پررنگ شد
ویسکی خوردنش با کیم
برداشتن بطری ویسکی و حرکت کردنش به سمت باشگاه
خوردن تموم بطری و مشت زدن به بوکس تا نزدیک سحر
مست شدنش و دراز کشیدنش کف باشگاه
در نهایت خوابش برده بود
متعجب به دور و برش نگاه کرد
تو اتاق کیم بود
از جاش نیم خیز شد و رو تخت نشست
کل اتاق پر شده از رایحه مست کننده شرابش بود
اون دیشب اینجا نخوابیده بود پس چرا الان تو اتاق بود؟
با فکری مشغول به سمت سرویس بهداشتی تو اتاق رفت که مسواک نو
همراه با یک دست لباس و حوله تمیز روبروش دید
نوتی که چسبیده بود به اینه توجهشو جلب کرد
"وسایل تمیزه،دوش بگیر ،صبحانتو بخور و بعدش هرجا میخوای برو
نیشخندی رو لبش شکل گرفت
الان مثلا نگرانش بود؟
دستشو جلو برد و نوتو از اینه جدا کرد
مچالش کرد و داخل سطل زباله انداختش
با یاد اوری اتفاقایی که براش افتاده بود و گردن سرخش که الان جای دو دندون روش خودنمایی میکردن رایحه خشمش کل اتاقو پر کرد
بعد از مسواک زدن و دوش گرفتن
لباسایی که براش گذاشته بودنو پوشید از اتاق خارج شد
به سمت راه پله راه افتاد
هیچ ایده ای نداشت باید کجا بره
چون لعنت
اون عمارت زیادی بزرگ بود
وقتی از پله ها پایین رفت تونست خدمه رو تو محوطه ببینه
به سمت یکیشون که رفت پسر بتا دست از کار کشید
_اوه سلام قربان،بفرمایید من راه میز صبحانه رو بهتون نشون میدم
کوک که از شناخته شدنش متعجب بود فقط سری تکون داد و دنبال پسر راه افتاد
بعد ازینکه میز بزرگ ۱۲نفره ای رو دید ،پشت میز روی صندلی ای نشست
پسر بتا که با نشستن اون الفا کارشو کرده بود
سرشو با احترام کمی خم کرد و صداش بلند شد
_الفا،سوییچ موتورتونو براتون میارم
صدامو صاف کردم
_کیم کجاست؟
پسر بتا با شنیدن لحن بی ادبانه و بیخیال پسر با فرض اینکه منظورش از کیم هرکسی هست بجز الفای لیدر با نامطنئنی جواب داد
_کیم؟منظورتون
کوک نذاشت حرفشو ادامه بده و با نفس کلافه ای که کشید حرفشو قطع کرد
_منظورم رئیسته،اون کجاست
حین گفتن همین حرف سوپ خماری که جلوش بودو مزه مزه کرد که با رایحه سرد و قدرتمند پخش شده تو محیط غذا پرید تو گلوش
و بعد صدای بم الفا بلند شد
_دنبال من میگردی؟چه گستاخانه
کوک بی اهمیت به حضور پسر سرفه دیگه ای کرد و کمی از اب روبروش نوشید
با بیخیالی بدون نکاه کردن بهش به حرف اومد
_گستاخ؟فکر نمیکنی تنها گستاخی که اینجا وجود داره تویی؟ازین به بعد قراره چی بشه؟
تهیونگ با شنیدن لحن حرصی پسر با چشمای بیحسش که چیزی ازش خونده نمیشد حین اینکه گوشه لباش کمی بالا میرفت جوابشو داد
_چی قراره بشه؟تو قراره بیای پیش من،الفات
کمی از قهوه روبروش نوشید و ادامه داد
_من میخوام معرفیت کنم به اعضای پک
با گفتن این حرف چشمای مشکی براق کوک تیره شد
_تو جفتمی
و بعد نیشخندی زد و با چشمایی که کمی رگه های بنفش داشت با مالکیت زل زد به جونگکوک
کوک نمیدونست از حرفاش عصبی بشه
گیج بشه
یا براش سوال بشه چرا چشماش هر دفعه یک رنگه
خب محض رضای الهه ماه
این دیگه چجور گرگی بود
قهوش که تموم شد پاشو رو پاش انداخت و صبحانه خوردن پسر کوچیکتر رو تماشا کرد
تهیونگ خیلی دلش میخواست
این پسرو خیلی میخواست
میخواست تصاحبش کنه
نه اینکه بگیم مثل کتابا با یک نگاه عاشقش شده
یا الان دوسش داره
نه
اون فقط خیلی بد میخواست تا بدستش بیاره
اتفاقا باید از این اشتیاقی که تهیونگ برای این پسر داشت ترسید
کوک که تمام مدت سنگینی نگاه اونو رو خودش داشت کلافه خوردنو تموم کرد
سوییچ موتورشو برداشت
و بالاخره صداش دراومد
_تا هروقتی که میخوای اون معرفی کوفتی انجام بدی منو به حال خودم میذاری
تهیونگ با شنیدن لحن دستوری پسر کوچیکتر یک ابروشو بالا برد و با سرگرمی نگاش کرد
منتظر موندن جونگکوکو که دید فقط با تکون دادن سرش حرفشو تایید کرد
کوک بدون هیچ حرف اضافه ای به سمت بیرون راه افتاد

Ọkara efu | ( آکانه) | VKOOKVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora