قدمهای محکم و رگ برجسته شده گردنش نشون از جوشش خون توی رگهای تنش میداد. حرارت بدنش بالا رفته بود و نفسهای بلندی که میکشید صورتش رو عصبانی تر کرده بود.گذشتن از راه رو های اون ساختمون قدیمی چند دقیقهای بیشتر طول نکشید. نگهبانهای جلوی در با دیدن زین عقب رفتند و مرد بدون بیرون آوردن دستهاش از توی جیب شلوارش، لگد محکمی به در کوبید و بازش کرد.
صدای برخورد محکم در به دیوار، باعث بالا پریدن شونههای پسر زخمی کنج دیوار شد و از بین پلکهای خمار از دردش به قامت بلند زین خیره شد.
عصبانیت اون مرد حتی از اون فاصلههم حس میشد و لیام شوکه شده دنبال دلیلی برای این حال مرد میگشت.
چندثانیه ای نگذشته بود که با تند شدن قدمهای مرد سمت خودش، بدنش رو از ترس جمع کرد و طولی نکشید که یقه تیشرت پاره شدش بین انگشتهای زین مشت شد و بدنش رو بالا کشید.
-"توی لعنتی میدونستی که اون مموری خالیه و بازیم دادی؟؟"
صدایی که سعی در کنترلش داشت از بین دندونهای بهم چفت شدش به گوش لیام رسید و اون پسر شوکه شده از چیزی که شنید، چشمای درشت شده از ترسش رو به نگاه بُرَنده زین گره زد.
-"این همه ریسک کردم برای چی؟؟ جون بهترین افرادم رو تو خطر انداختم برای کی؟؟ پدر حرومزادت قرار نیست تاوان کاراش رو پس بده؟؟! بس نبود هرچقدر با پولای من خورد و اشراف زاده ها رو گایید؟؟"
نفسهای گرمی که بوی سیگار میدادند توی صورت پسر پخش میشد و ذهنش درگیر جملاتی که از بین لبهای زین خارج میشدند، مات شده به صورتش نگاه میکرد.
چشمهای براقش مجذوب گیرایی مرد رو به روش شده بودند و بدنش ناخوداگاه قفل کرده بود.
توی تاریکی به چشمهای طلایی رنگ زین زل زده بود و حاضر بود قسم بخوره صدای اون مرد با همیشه فرق داشت..-"میدونستی؟ میدونستی اره؟؟.. چطوری باید تو چشمای هری نگاه کنم وقتی هیچکاری از دستم برنیومده؟..تو بهم بگو..جواب لبخندی که همیشه میزنه رو..چطوری باید بدم ایچیگو؟.."
انگشتهای مرد از دور یقش شل شدند و لیام صدای گرفتهای که برای اولین بار ازش شنیده بود رو توی ذهنش مرور میکرد. نفسش برعکس همیشه آرومتر از سینش خارج میشد و به نمایش جدیدی که اون مرد برپا کرده بود نگاه میکرد.
-"میتونم با گروگان گرفتنت تهدیدش کنم اما هنوز انقدر پست نشدم که بخاطر اون شکنجت کنم! از اینجا برو.."
با آزاد کردن یقه پسر نگاهش رو روی صورت زخمیش که با باریکه نوری روشن شده بود چرخوند و نفس کوتاهش رو بیرون داد.
-"بهت قول دادم که هروقت رمز رو گفتی اجازه بدم از اینجا بری.. به هرحال من با بچه ننههای لوس که تنها خلافشون دیر بیدار موندنه کاری ندارم! تا همینجاهم به زور تحملت کردم."
با حس پایین اومدن گاردش در مقابل اون پسر گفت و از روی زمین بلند شد. نگاه کلیای به بدنش انداخت و وقتی از اینکه میتونه راه بره مطمئن شد، روی پاشنه پاهاش چرخید و سمت در قدم برداشت.
با شنیدن صداهای غیرواضحی از لیام پاهاش از حرکت ایستادند و با تعجب سمتش چرخید.
پسر نفس عمیقی کشید و با یاداوری تمام روشهای درمان هری چنگی به زمین زد و لبهاش رو برای گفتن حرفی باز کرد.نگاهش رو توی چشمهای منتظر و بیحس زین نگهداشت و همزمان با قطره اشک درشتی که از گوشه چشمش روی گونش سرخورد، لبهای خشک شدش رو خیس کرد و صداش رو بیرون داد:
+"م....م.....م..مت......متاس.....متاسف....متاسفم!"
-نیکس
YOU ARE READING
Ichigo (ziam)
Fanfiction"لیام هیچوقت تصور نمیکرد به کسی بگه دوستت دارم که روزی تیغه چاقو رو روی زبونش کشیده بود." استکهلم سندرم/ پارتهای کوتاه/ اسمات. کاپل: زیام. (زین تاپ) [تمام شده.]