❤️‍🩹 Part 10 ❤️‍🩹

278 53 27
                                    

مینهو با دوتا جلیقه ی ضد گلوله و وسایل پانسمان به اتاقشون برگشت. روی تخت رو به روی جیسونگ نشست و مشغول پانسمان زخم هاش شد.

پسر کوچیکتر به مینهو نگاه کرد و پرسید : '' میشه چند تا از افرادت هم باهامون بیان؟ ''

مینهو سرش رو بالا آورد و جواب داد : '' نامدانگ باهامون میاد. اون رئیس افرادمه و بهش دستور دادم که همه جا مراقبت باشه. من هم چون خیلی قوی‌ام محافظ نمیخوام. '' و بعد به حرف خودش خندید.

جیسونگ اخمی ‌کرد و گفت : '' تو ام باید محافظ داشته باشی. نمیشه که همینجوری تنهایی این ور اون ور بری. ''

وقتی مینهو همه ی زخم های پسرک رو پانسمان کرد، با دست هاش صورت پسرک رو قاب گرفت و پرسید : '' مگه تو بادیگارد من نیستی؟ توی ماموریت هام همیشه ازم مراقبت میکردی. یادت رفته آخرین بار از مردن نجاتم دادی؟ اون کانگ نزدیک بود من رو بکشه. ''

جیسونگ سرش رو به چپ و راست تکون داد و در جواب گفت : '' نه یادم نرفته. وقتی رئیس کانگ نتونست تو رو بکشه، همون روز به من و جونگ جیوو ماموریت داد تا تو رو دستگیر کنیم. ''

پسر بزرگتر از جاش بلند شد و یکی از جلیقه های ضد گلوله رو برداشت و پرسید : '' و بعدش جیوو خواست تو رو بکشه تا افتخار دستگیر کردن من فقط مال خودش باشه؟ درست گفتم؟ ''

جیسونگ سرش رو تکون داد و سکوت کرد. دستش رو روی گردنش، جایی که از فشار دست های جیوو کبود شده بود، گذاشت و نفس های لرزونی کشید.

مینهو پسرک رو توی آغوشش گرفت و بوسه ای به روی موهاش زد و گفت : '' نترس. اگر یک بار دیگه انگشت جیوو بهت بخوره، با دست های خودم میکشمش. ''

جیسونگ بغضش رو قورت داد و سعی کرد جلوی گریه‌اش رو بگیره و گفت : '' ممنونم که مراقبمی. ''

مینهو از پسرک فاصله گرفت و گفت : '' چان از عمارت بیرون رفته تا سونگمین رو به خونه‌اش برسونه و اتاقش خالیه. من اونجا لباس هام رو عوض میکنم و توی اتاق نشیمن منتظرت میمونم تا بیای. '' و بعد از اتاق بیرون رفت.

⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖

Flashback
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖

این سری کانگ خودش شخصا وارد عمل شده بود. تا الان هرکسی رو به ماموریت دستگیر کردن مینهو فرستاده بود یا کشته شده بود یا به شدت زخمی و بدون موفقیت برگشته بود.

مافیای لی خیلی قوی بود و هیچ وقت سازمان مخفی اطلاعات کره نتونسته بود حتی بهشون نزدیک بشه چه برسه به اینکه دستگیرشون کنه.

مافیای لی داشت از یکی از ماموریت هاش برمیگشت که کانگ با تعداد افراد زیادی غافلگیرشون کرد. کار به جایی رسیده بود که مجبور به درگیری تن به تن شده بودن.

Save Me | نجاتم بدهWhere stories live. Discover now