دو راهی

246 48 12
                                    

در محکم باز کرد و با جسم بی جون جیمین‌برخورد دندون هاشو بهم فشرد و سریع سمتش رفت
این خیلی غیر قابل پیش بینی بود!
دستشو روی نبض اش گذاشت و با احساس کردن تپش نفس عمیقی کشید اشاره داد تا برش دارن و اونو به بیمارستان ببرن
این اولین باری نبود که چاقو می خورد و اونم‌ به خاطر جونگ کوک!
دست هاشو مشت کرد و دوباره دندون هاشو بهم فشرد بلند شد و از اون اتاق بیرون اومد
؟قربان کجا میرید باید چیکار کنیم؟؟

_فقط ببریدش بیمارستان لعنتی!
از کلاب بیرون اومد و سوار موتورش شد کلاهش گذاشت و سرعت اش زیاد کرد
اون از مین یونگی باخته بود!
حالا نه می دونست که معشوقه اش کجاست و نه پارک جیمینی براش مونده بود
سرعت اش بیشتر کرد
هیچی طبق برنامه اش پیش نرفته بود نه با مرگ ایم یوری مین یونگی عصبی شد و نه تونست اطلاعاتی گیر بیاره
اون لحظه دوست داشت دنیا رو بهم بریزه همجا رو آتیش بزنه و آدم هارو مجازات کنه
به اون قبرستون همیشگی رسید موتورش پاک کرد و دنبال اون قبر گشت
بعد از پیدا کردنش کنارش نشست و یکی از گل هایی که چیده بود روی قبر گذاشت
_متاسفم مامان‌...اما من نتونستم انتقامت بگیرم من فقط تونستم به اون پارک جیمین عوضی صدمه بزنم نه هیچکس دیگه ای
چشم هاش بدون هیچ احساسی بود
جونگ کوک خیلی وقت پیش بخشی از وجودش با مرگ اون زن از دست داده بود و بخش دیگه ای رو با از دست دادن اون پسر...
کسی که شاید حتی جونگ کوک دوست نداشت
_اما مامان من هنوز تسلیم نمیشم نه نه الان تسلیم نمیشم!حتی اگه خیلی هارو بکشم اما بازم من اونو می خوام من کیم سونو می خوام!!
به خاطرات خودش و اون پسر فکر می کرد هر لحظه بیشتر دلتنگ می شد
بخاطرش آدم های زیادی کنار زده بود
حتی اگه به قیمت جونش هم باشه می خواست برای آخرین بار اون پسر رو ببینه و دوباره بوسه های ریزی روی لب هاش بزاره
بلند شد و قبرستون ترک کرد
دوباره سوار موتورش شد و اینبار مسیرش عوض کرد
قطرات بارون شروع به باریدن کرد و گوشیش زنگ‌خورد اما اهمیتی نداد
حتی اگه از سوی بیمارستان باشه!
جلوی خونه ی دوستش پارک کرد و آیفون زد بعد از باز شدن در با چشم های گرد شده ی مینگیو برخورد کرد
×کوک! چیشد تونستی یونگی گیر بیاری؟
کلاه کاسکت اش روی مبل پرتاب کرد و خودش کلافه نفسش بیرون داد و روی مبل نشست
_وقتی رسیدم فرار کرده بود!
مینگیو سریع روبه‌روی جونگ‌کوک نشست ک منتظر ادامه ی ماجرا بود
الان واقعا کنجکاو بود!
×جیمین چیشد؟ اونو بردی خونه؟

_چاقو خورد

×چی!!!
لحنی شبیه به فریاد گفت دوباره چشم هاش گرد شد و دهنش باز شد
جونگ کوک بیخیال از اتفاقات اطراف یکی از موز های روی میز برداشت و شروع به خوردن کرد
مینگیو از بی اهمیت بودن جونگ کوک اخم هاش توهم رفت
چطور می تونست انقدر بی تفاوت باشه اونم‌نسبت به آسیب دیدن شریک زندگیش!
×حالش چطوره؟؟

𝗠𝗿. 𝗣𝗮𝗿𝗸'𝘀 𝗴𝗿𝘂𝗺𝗽𝘆 𝗵𝘂𝘀𝗯𝗮𝗻𝗱|𝗞𝗼𝗼𝗸𝗺𝗶𝗻Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang