اولین باری که تهیونگ از یتیمخونه فرار کرده بود، چه اتفاقی افتاد؟
خب، اون توی ذهن بچگانهاش ایدههای زیادی دربارهاش داشت.
اینکه شاید بتونه خانوادهاش رو پیدا کنه و بدون توجه به رها شدنش دوباره باهاشون زندگی کنه.
این مهم نبود؛ که رها شده، تهیونگ فقط یه طناب برای نجات میخواست.
زندگی زیر یه سقف گرم به همراه آدمهایی که بهش لبخند میزنن و بدون هیچ دلیلِ بیهودهای کتکش نمیزنن.البته که تمام این افکار بیهوده بودند. با اولین فرارش گیر یه مشت خلافکار افتاده بود و بعدش بدون هیچ مقاومتی ترسیده فرار کرده بود، دومین بار با یه مرد منحرف مواجه شده بود و باز هم شانس دنبالش اومده بود و تونسته بود از تجاوز فرار کنه.
هرچند این شانس توی بقیهی زندگیش وجود نداشت...
این رو موقعی فهمید؛ که توی چهارده سالگی از یتیمخونه بیرون انداخته شد.مشکلات و بدهیهای ساختمونِ یتیمخونه باعث آوارگی اون و هزارن بچه شده بود و بقیهی اون سالها تهیونگ مثل یک بیخانمان خودش رو هرجایی که میتونست پنهان میکرد.
برای زندهموندی دزدیهای کوچکی انجام میداد و در آخر بدون هیچ انتخابی وارد صنعت مواد مخدر شد و اولین تجربهاش حالا تبدیل به آخرین تجربهاش میشد.
نگاهش حالا رنگ ترس به خودش گرفته بود و البته وجود اون مرد عجیب همهچیز رو پیچیدهتر میکرد.
با چشمهای کشیدهاش نگاهی به اطراف انداخت و ترسیده به دیوارهای سربهفلک کشیده توجه کرد.
باید یه راهی وجود داشته باشه، نه؟
تهیونگ هنوز هم به دنبال بقا بود و حواسپرتی هیونسو توی این موقعیت میتونست به نفعش باشه._ تو دیگه از کدوم قبرستونی پیدات شد؟
مرد با کجکردن سرش فریاد کشید و بعد با لبخند کشیدهای افرادش رو بهسمت مرد فرستاد.هنوز هم چهرهی بدون حالت مرد تصور میشد و البته با نزدیکشدن افراد هیونسو چهرهاش تفاوتی هم نکرد.
مشکل کوفتی اون پیرمرد چی بود؟_ دنبال شراب قرمزم.
دوباره رندوم جملهای زمزمهای کرد و با چشمهای خنثیای دستهاش رو وارد جیبِ شلوارش کرد.اون لعنتی میتونست جذاب باشه!
تهیونگ در ثانیهای به این موضوع فکر کرد و بعدش با جفتشدن اون چشمهای بدون حالت درون گرهی چشمهاش سرش رو پایین انداخت.اون مرد میتونست کلید شانسش باشه، پس فقط باید خفه میشد تا مرد به شراب قرمزش یا هر کوفتی برسه.
_ تو اون موش کوچولو رو میخوای.
هیونسو بهطرز چندشآور دستی به لبش کشید و چشمهای پر از شهوتی به گردن پسرک خیره شد و ادامه داد:
_ چه بد شد، اون حالا مال منه.
ESTÁS LEYENDO
wine red(kookv)
Fanficتهیونگ بهعنوان یه امگا درون محلههای زاغهنشین زندگی میکنه و فقط سعی میکنه تا خودش رو زنده نگه داره، همهچیز از موقعی شروع میشه که امگای شکوفهی انار از طرف پولدارترین مرد شهر پیشنهاد وسوسهانگیزی دریافت میکنه. _ از اونجایی که بعید میدونم این...