P1

17 0 0
                                    

ات:یا یونگی بیدارشو دیگه میخوام باهات بازی کنم
م/ی:د پاشو دیگه(داد زد و یونگی رو از تخت انداخت )
یونگی:ای( با بغض)
م/ی:خاله بیدار شد من میرم بیرون
ات:اوک خدافظ( رفت) یونگی خوبی؟ ( ترسیده)ببخشید همش تقصیر من بود( با بغض)
یونگی:( بغلش کرد)اره خوبم
ات:اخجون پیشیم خوبه
یونگی:که من پیشی ام اره؟
ات:اره( الفرار)
یونگی:( گرفتش و با یه حرکت انداختش رو مبل و قلقلکش داد)پس تو ام پیشی منی
ات:باشه باشه☺︎... میای فیلم ترسناک ببینیم؟
یونگی:اره پیشی خانوم
ات:یااا
یونگی:خخخ
راوی:داشتن فیلم ترسناک میدیدن ات هم خیلی میترسید یه دفعه جای خیلی ترسناکش اومد و یونگی لب ات رو بوسید و ات هم همراهی میکرد نمیدونستن چرا ولی حسش خیلی ارامش بخش بود داشتن حال میکردن که صدای کلید اومد از هم جدا شدن و به فیلم ادامه دادن.
م/ی:ات خاله جون من برگشتم
ات:إ سلام خاله
یونگی:سلام
م/ی:( تلوزیون رو نگاه کرد و شروع کرد به زدن یونگی )توله سگ بی عقل باز برا این بچه فیلم ترسناک گذاشتی عنتر کثافت
ات:خاله بسه نزنش من گذاشتم( با گریه)
یونگی:نه نه ات نگو نه( اروم جوری که فقط ات بشنوه( خب یه توضیح بدم، ات هم مامان باباش مثل یونگی ان چایی خب بدتر اما از اونجایی که یونگی هم اینو میدونست و رو ات کراش بود میخواست خودش جای ات کتک بخوره))
م/ی:الان ميرم زنگ میزنم به مامانت( بچه ها تلفن خیلی دور بود)
ات:یونگی خوبی!؟( گریه شدید)
یونگی:اخه چرا اینکار رو کردی( داد اروم)نمیدونی مامان و بابات چیکارت میکنن
ات:میدونم ولی اون میخواست بزنتت( مامان و بابای ات و مامان و بابای یونگی اومدن)
ب/ا:که فیلم ترسناک میبینی اره( اومد ات رو بزنه که یه نفر همشون رو کشت)...

_____________________&__________________

میدونم کمه🥲
ولی خوب شما فعلا همینو داشته باشید🙃
امتحانام تموم بشه دو پارت میزارم🥹

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 04 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

From friendship until now/از دوستی تا الانWhere stories live. Discover now