|خونه‌ی پنجم|

218 66 29
                                    

با عجله خودش رو توی اتاق چانیول انداخت.‌

-وای، واییییی. چااااان.

-چته؟

چانیولِ اخمویی که به شکم روی تخت دراز کشیده بود و کتابی توی دستش داشت، باعث شد چند لحظه سکوت کنه. انگار زمان خوبی سراغش نرفته بود. ولی خب، کی اهمیت میده؟
بکهیون خنده‌ی شیطانی‌ای کرد و کنار چان نشست.

-تو‌ی خنگ! نمی‌دونستی بار رفیقت در واقع گی باره؟

بعد از اتمام جمله‌اش، تمام وجودش رو به چشم تبدیل کرد تا واکنش شوکه‌ی چان رو تا آخر عمرش توی ذهنش ثبت کنه.
چانیول چند بار پلک زد. اخم کرد و بعد به حرف اومد.

-گی بار؟

-آره.

-نمی‌دونستم.

با همون اخم گفت. مینگی چیزی از این قضیه بهش نگفته بود. خودش هم خیلی وقت بود که دور بار و کلاب رو خط کشیده بود چون وقت برای اینجور جاها نداشت.

-مینگی که گی نیست. چرا گی بار داره؟

-مگه مهمه؟ اصلاً مگه هر کس گی بار داره، گیه؟

چانیول سری تکون داد.

-نه، اما... چیزی بهم نگفته بود.

نگاه متفکرش روی سطرهای کتاب چرخید و سعی کرد آنچنان از همه جا بی خبر به نظر نرسه. چیزی از اون نوشته‌ها متوجه نشد. سرش رو بالا گرفت. 

-می‌خوای اونجا مشغول شی؟

بکهیون از واکنش پسر اصلاً راضی نبود. اون لعنتی باز هم تونسته بود خونسردی خودش رو حفظ کنه، اما با شیطنت ابرویی بالا انداخت و صورت خونسرد چان رو از نظر گذروند.

-اوهوم. همین الانش هم بهش خبر دادم که میرم. از فردا شب.

مکثی کرد و بعد از چند ثانیه ادامه داد:

-وای، چان. وقتی گفتم قبول می‌کنم، خیلی خوشحال شد. گفت از صفر تا صد بارتندری رو بهم یاد میدن‌.

دستش رو روی گونه‌اش گذاشت و وانمود کرد داره خجالت می‌کشه.

-بهم گفت خیلی خوشگلم و اگه قبول نمی‌کردم بدجوری توی پرش می‌خورد.

بکهیون با اغراق گفت و دهن چان با بهت باز موند. البته که مینگی از اینکه بکهیون قبول کرده بود اونجا کار کنه خوشحال شده بود اما بدون شک در این حد زیبایی بک رو ستایش نکرده بود.

-چرا یه جوری حرف می‌زنی انگار از سونگ مینگی خوشت میاد؟

بکهیون سریع دستش رو از روی گونه‌اش برداشت. دست‌هاش رو تند تند برای نفی حرف پسر بزرگ‌تر تکون داد.

-دیوونه شدی؟ نخیرم.

-پس این لپ‌های قرمزت چی میگن؟

چانیول حق به جانب، در حالی که نشسته بود و دست‌هاش رو روی سینه‌اش گره زده بود، گفت.
دست‌های بک روی گونه‌هاش برگشتن. واقعاً قرمز شده بود یا چان دستش انداخته بود؟ چون تا اونجایی که خبر داشت اصلاً و ابداً خجالت نکشیده بود.
پوزخند روی لب‌های چان نشان از این داشت که  حدسش درست بود. اون عوضی داشت اذیتش می‌کرد.
چشم غره‌ای بهش رفت.

『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』Where stories live. Discover now